چو خامه نیست ز من هر سخن که می گویم
که من به دست قضا این طریق می پویم
نظر به عذر گناه است جرم من اندک
به خون ز دامن آلوده داغ می شویم
چو تخم، دانه اشکم نهان بود در خاک
ز بس که گرد حوادث نشسته بر رویم
ز دل سیاهی من آفتاب گم شد و من
هلال عید درین ابر تیره می جویم
ز خواب مرگ جهد خون مرده دلها
به هر طرف که رود آستین فشان بویم
شبی فتاد به کف زلف او و عمری رفت
همان ز هوش روم دست خود چو می بویم
ز پیچ و تاب شدم زلف و از پریشانی
به گردن تو حمایل نگشت بازویم
ز بس که گریه فرو خورده ام به دل صائب
ز جوش دل رگ ابری شده است هر مویم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر به بیان احساسات عمیق و درونی او مربوط میشود. او به این نکته اشاره میکند که سخنانش از خود او نیست و تحت تاثیر سرنوشت و قضاوت الهی بیان میشود. شاعر از گناهانش عذرخواهی میکند و به کمبودهای خود اعتراف میکند. او با کنایه به غم و اندوهی که در دل دارد، میگوید که احساسش پنهان و محبوس شده است. او به جستجوی شادی و نور در زندگی خود پرداخته و به این نکته اشاره میکند که چطور عشق و زیبایی دیگران باعث دلتنگی او شده است. در نهایت، شاعر به عواطف و مشکلات خود میپردازد و به گریه و رنجی که تجربه کرده است، اشاره میکند.
هوش مصنوعی: هر سخنی که میزنم از من نیست، بلکه من بر اساس مقدر و سرنوشت این مسیر را دنبال میکنم.
هوش مصنوعی: به خاطر نگاه محبتآمیز تو، عذرم پذیرفته میشود، زیرا گناهم کوچک است. اما همچنان از درد ناشی از گناه دامنم آلوده است و به دلسوزی و غم آغشته شدهام.
هوش مصنوعی: من مانند دانهای هستم که در خاک پنهان شده و به خاطر فراز و نشیبهای زندگی، غم و اندوه بر وجودم سایه افکنده است.
هوش مصنوعی: از دل تاریکی و ناامیدی من، نور و روشنی مانند آفتاب ناپدید شده و من در این ابرهای تیره، در جستجوی نشانهای از امید و خوشبختی مانند هلال عید هستم.
هوش مصنوعی: از خواب مرگ بیدار میشوم و به هر سویی که میروم، اشک و اندوه دلهای مرده را به همراه دارم.
هوش مصنوعی: شبی در دام زلف او گرفتار شدم و از آن زمان همیشه در فکر او هستم. وقتی که دست خود را به سمت او میبرم، انگار بوی می را استشمام میکنم.
هوش مصنوعی: به خاطر پیچ و تاب موها و بینظمیام، نتوانستم بازویم را دور گردن تو بیندازم.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه به طور مداوم در دل خود گریه و ناراحتی را پنهان کردهام، احساسات درونم به اندازهای زیاد شده که هر یک از موهایم مثل رگی پر از آب باران شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فضول گشتهام امروز جنگ میجویم
منوش نکته مستان که یاوه میگویم
تنا بسوز چو هیزم که از تو سیر شدم
دلا برو تو ز پیشم تو را نمیجویم
لگن نهاد خیالش به چشمه چشمم
[...]
من آن بدیع صفت را به ترک چون گویم
که دل ببرد به چوگان زلف چون گویم
گرم به هر سر مویی ملامتی بکنی
گمان مبر که تفاوت کند سر مویم
تعلقی است مرا با کمان ابروی او
[...]
کدام لطف که در شأن ما نکرد ایزد
به صد زبان نتوانم که شکر آن گویم
اگر نه در دل من یاد او بود شب و روز
ز دل نفور شدم دست ازو فرو شویم
به هرکه درنگرم لطف او همی بینم
[...]
سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم
که من نسیم حیات از پیاله میجویم
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقه دردی کشان خوش خویم
شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست
[...]
شدم به باغ که کنج فراغتی جویم
غمت ز پرده دل خیمه زد به پهلویم
شدم چو آینه صافی ز شست و شوی سرشک
بدین بهانه چه باشد که بنگری سویم
اگر چه روی به رویم نمی نهی باری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.