شدم به باغ که کنج فراغتی جویم
غمت ز پرده دل خیمه زد به پهلویم
شدم چو آینه صافی ز شست و شوی سرشک
بدین بهانه چه باشد که بنگری سویم
اگر چه روی به رویم نمی نهی باری
فتد ز روی تو یک بار عکس بر رویم
سرشک من نه ز خون سرخ شد که بی رویت
خیال لاله و گل را ز دیده می شویم
ز هول فرقت تو موی من سفید شود
اگر نه دود دل آید ز بیخ هر مویم
پس از وفات چو باران رحمت ار برسی
به خاک من ز زمین همچو سبزه بررویم
مگو که از قد و زلفم سخن مگو جامی
که هر چه هست کج و راست از تو می گویم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به باغ میرود تا آرامشی بیابد، اما غم معشوق همراه اوست. او خود را همچون آینهای صاف میداند که در اثر اشک خویش، به جستجوی نگاه معشوق است. با اینکه معشوق به او نگاه نمیکند، اما تصور او بر چهرهاش اثر میگذارد. شاعر میگوید اشکهایش نه به خاطر خون، بلکه به خاطر دوری معشوق و خیال گل و لاله است. او نگران است که در غم جدایی معشوق، موهایش به سفیدی میگراید. شاعر از معشوق میخواهد که در صورت رسیدن به او بعد از مرگش، بر خاکش سبز شود. در پایان، او از معشوق میخواهد که از ظاهر او سخن نگوید، زیرا هر چیزی که دربارهاش میگوید، متاثر از معشوق است.
هوش مصنوعی: به باغی رفتم تا لحظهای آرامش بگیرم، اما غم تو به کنارم نشسته و اجازه نمیدهد راحت باشم.
هوش مصنوعی: من مانند آینهای صاف و زلال شدم از شست و شوی اشکم. حالا چه دلیلی دارد که به سمت من بنگری؟
هوش مصنوعی: هرچند که به من نگاه نمیکنی، اما اگر یک بار هم تصویر تو بر چهرهام بیفتد، کافیست.
هوش مصنوعی: اشک من به خاطر خون نیست که از غمت میریزم، بلکه بدون وجود تو، یاد لاله و گل را از چشمانم محو میکنم.
هوش مصنوعی: از ترس جدایی تو، موهایم به سفیدی میگراید. اگرچه، اگر این جدایی ادامه پیدا کند، درد دل من به قدری زیاد است که ممکن است از ریشهی هر مویی دود بلند شود.
هوش مصنوعی: بعد از اینکه از دنیا رفتم، اگر رحمتات همچون باران به زمین من برسد، مانند سبزهای روییده و زنده خواهم شد.
هوش مصنوعی: نکه سخن از قامت و موی من بگویید، چون هر چه هست، خوب و بدی، از تو ناشی میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فضول گشتهام امروز جنگ میجویم
منوش نکته مستان که یاوه میگویم
تنا بسوز چو هیزم که از تو سیر شدم
دلا برو تو ز پیشم تو را نمیجویم
لگن نهاد خیالش به چشمه چشمم
[...]
من آن بدیع صفت را به ترک چون گویم
که دل ببرد به چوگان زلف چون گویم
گرم به هر سر مویی ملامتی بکنی
گمان مبر که تفاوت کند سر مویم
تعلقی است مرا با کمان ابروی او
[...]
کدام لطف که در شأن ما نکرد ایزد
به صد زبان نتوانم که شکر آن گویم
اگر نه در دل من یاد او بود شب و روز
ز دل نفور شدم دست ازو فرو شویم
به هرکه درنگرم لطف او همی بینم
[...]
سرم خوش است و به بانگ بلند میگویم
که من نسیم حیات از پیاله میجویم
عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
مرید خرقه دردی کشان خوش خویم
شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست
[...]
ز سجده ای که نباشد در ابرویت رویم
به پیشت از خوی خجلت جبین همی شویم
چنان ز مهر تو پر شد دلم که می تابد
هلال نور زهر استخوان پهلویم
ز میل ابروی تو دست داشتم چه کنم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.