گنجور

 
صائب تبریزی

شکوه حسن فزون گردد از لباس جلال

شود دو آتشه رنگ بتان ز جامه آل

ازان به جامه گلرنگ مایل است آن شوخی

که در لباس کند خون عاشقان پامال

چو آب از جگر لعل آتشین پیداست

صفای پیکر سیمین او ز جامه آل

کدام چشم ترا سیر می تواند دید

کنون که قد تو از جامه یافت رنگ جمال

به پاکدامنی افتاده است کار مرا

که جامه رانکند رنگ جز به خون حلال

زمین ز جلوه رنگین آن بهار امید

ز باده شفقی ساغری است مالامال

به دور روی تو بلبل ز خجلت افشاند

فروغ چهره گل را چو گرد از پرو بال

ز سایه در جگر خاک خون کند صائب

کشید بس که به خون دامن آن بلند نهال

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

کسان که تلخی زهر طلب نمی‌دانند

ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال

تو را که می‌شنوی طاقت شنیدن نیست

مرا که می‌طلبم خود چگونه باشد حال؟

شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی

[...]

کسایی

به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال

چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال

بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم

سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال

ستوروار بدین‌سان گذاشتم همه عمر

[...]

عنصری

اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال

مرا ببین که ببینی کمال را بکمال

من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند

هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال

همه کس از قبل نیستی فغان دارند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال

چو یار من نبود وین حدیث بود محال

من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود

از آنکه چشم من او را ندیده بود همال

ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت

[...]

ازرقی هروی

ز نور قبۀ زرین آینه تمثال

زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال

فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن

بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال

درر چو لاله شود لعل در دهان صدف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه