گنجور

 
صائب تبریزی

رسیده است به جایی لطافت بدنش

که از نسیم شود داغدار یاسمنش

اگر ز نکهت گل پیرهن کند در بر

شگفت نیست که نیلوفری شود سمنش

سخن چو بال و پر طوطیان شود سرسبز

ز آبداری لعل لب شکرشکنش

شکوه حسن ازین بیشتر نمی‌باشد

که از سپند نخیزد صدا در انجمنش

ز اشک شمع توان نقل در گریبان ریخت

به محفلی که بخندد لب شکرشکنش

به این فروغ ندارد یمن عقیقی یاد

سهیل برگ خزان دیده‌ای است از چمنش

حلاوت لب ازین بیشتر نمی‌باشد

که همچو نامه سربسته است هر سخنش

عبیر پیرهن چشم می‌کند یوسف

اگر به مصر برد باد بوی پیرهنش

چه لذتی است شنیدن نوای جان‌پرور

ز مطربی که توان بوسه داد بر دهنش

ز دام موج، نجات حباب ممکن نیست

چگونه دل به در آید ز زلف پرشکنش

نشد گشایشی از راه گفتگو صائب

مگر به خال توان یافت نقطه دهنش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ادیب صابر

شگفت نیست چو با تیغ در مصاف آید

که تیغ کوه بلرزد ز دست تیغ زنش

لب ملوک همی بوسه بر بساطش داد

هنوز ناشده از لب طروات لبنش

ظهیر فاریابی

هزار توبه شکسته ست زلف پر شکنش

کجا به چشم در آید شکست حال منش؟

دل شکسته اگر زلف او بیا غالی

کم از هزار نیابی به زیر هر شکنش

مرا دو دیده ز حسرت سپید گشت چنانک

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

درست گشت همانا شکستگّی منش

که نیک از ان بشکست زلف پر شکنش

دل شکسته بزلفش اگر برآغالی

کم از هزار نیابی بزیر هر شکنش

دگر ندید کسی تندرست زلفش را

[...]

سعدی

رها نمی‌کند ایام در کنار منش

که داد خود بستانم به بوسه از دهنش

همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق

بدان همی‌کند و درکشم به خویشتنش

ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف

[...]

امیرخسرو دهلوی

قبا و پیرهن او که می رسد به تنش

من از قباش به رشکم، قبا ز پیرهنش

کرشمه می کند و مردمان همی میرند

چه غم ز مردن چندین هزار همچو منش

عجب، اگر نتوان نقش خاطرش دریافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه