گنجور

 
صائب تبریزی

جدا نمی شود از پیش لعل میگونش

چه بوسه گاه شناس است خال موزونش !

سرش به دولت دنیا فرو نمی آید

به هر که سایه کند طره همایونش

شب امید من آن روز صبح عید شود

که سر زند بنا گوش، خط شبگونش

درین ریاض ترا چشم موشکافی نیست

وگرنه طره لیلی است بید مجنونش

منم که روی زچین جبین نمی تابم

و گرنه رهزن خضرست نعل وارونش

مرا به وادیی افکنده است شور جنون

که ناز سرو کند گردباد هامونش

سیه دلی که به دامان اوست چشم مرا

چو داغ لاله گرفته است درمیان خونش

به دام شاهسواری فتاده ام صائب

که لاله لاله چکد خون ز نعل گلگونش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

به آدمی نتوان گفت ماند این حیوان

مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش

بگرد در همه اسباب ملک و هستی او

که هیچ چیز نبینی حلال جز خونش

امیرخسرو دهلوی

کسی که هست نظر بر جمال میمونش

زهی نشاط دل و طالع همایونش

در آب خضر که محلول اوست مایه لطف

که در لطافت محلول ریخت بی چونش؟

هوس ندید که خورشید و ماه خاک شوند

[...]

صامت بروجردی

نباید آن که علی را گذاشت مامونش

به اجتماع بباید که ریختن خونش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه