جدا نمی شود از پیش لعل میگونش
چه بوسه گاه شناس است خال موزونش !
سرش به دولت دنیا فرو نمی آید
به هر که سایه کند طره همایونش
شب امید من آن روز صبح عید شود
که سر زند بنا گوش، خط شبگونش
درین ریاض ترا چشم موشکافی نیست
وگرنه طره لیلی است بید مجنونش
منم که روی زچین جبین نمی تابم
و گرنه رهزن خضرست نعل وارونش
مرا به وادیی افکنده است شور جنون
که ناز سرو کند گردباد هامونش
سیه دلی که به دامان اوست چشم مرا
چو داغ لاله گرفته است درمیان خونش
به دام شاهسواری فتاده ام صائب
که لاله لاله چکد خون ز نعل گلگونش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت معشوق میپردازد. شاعر به طور خاص به ویژگیهای ظاهری و باطنی معشوق اشاره میکند و از قدرت تاثیرگذاری او بر دل خود میگوید. در این مسیر، شاعر احساسات عمیق و شور و شوق خود را نسبت به معشوق بیان میکند و به وضعیت ناخوشایند خود در اثر عشق اشاره دارد. او همچنین به مقایسههایی از زیبایی معشوق و خیالانگیزی آن میپردازد، و به جنون ناشی از عشق و دلبستگیاش اشاره میکند. در نهایت، شاعر با تصویرسازیهای زیبا و احساسبرانگیز، عمق و شدت احساسات عاشقانهاش را منتقل میکند.
هوش مصنوعی: او همیشه در یاد من است، زیرا هر نشانهای از زیباییاش را به خاطر دارم.
هوش مصنوعی: سر او به زیر بار دنیا نمیرود، حتی اگر کسی سایهاش را بر روی مجد و عظمتش بیفکند.
هوش مصنوعی: امید من به شبی است که روز عید با نور صبح برآید و زیبایی و لطافت چهرهاش نمایان شود.
هوش مصنوعی: در این باغ، چشمان تو نمیتوانند به خوبی ببینند، وگرنه موی لیلی همانند شاخههای بید مجنون است.
هوش مصنوعی: من آنقدر مظلوم و زحمتکش هستم که نمیتوانم ناملایمات را تحمل کنم، وگرنه کسی مثل خضر (ع) که راهنما و رهنمای مردم است، در مقام روی آوردن به من، محتوای بینظیری دارد که در واقع به سمت برعکس میرود.
هوش مصنوعی: من را در جایی پر از هیجان و جنون افکنده که زیبایی و ناز سرو را گردباد هامونش تحت تأثیر قرار داده است.
هوش مصنوعی: دل سیاه و غمگینی که به آغوش اوست، حالا چشم من مثل یک داغ لاله در خونش زخمی شده است.
هوش مصنوعی: من در دام یک پادشاه سوار گرفتار شدهام، به طوری که خون از لالهها به خاطر نعلهای سرخ او میچکد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به آدمی نتوان گفت ماند این حیوان
مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش
بگرد در همه اسباب ملک و هستی او
که هیچ چیز نبینی حلال جز خونش
کسی که هست نظر بر جمال میمونش
زهی نشاط دل و طالع همایونش
در آب خضر که محلول اوست مایه لطف
که در لطافت محلول ریخت بی چونش؟
هوس ندید که خورشید و ماه خاک شوند
[...]
نباید آن که علی را گذاشت مامونش
به اجتماع بباید که ریختن خونش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.