گنجور

 
صائب تبریزی

چنان ز دل گذرد صاف تیر مژگانش

که گرد سرمه نریزد ز طرف دامانش

به نشتر مژه خون می‌گشاید از رگ سنگ

ز بس که تشنه خون است چشم فتانش

نهفته است درین رشته عقد گوهرها

مشو به چین جبین ناامید از احسانش

دگر به رشته تدبیر برنمی‌آید

نگاه هر که فتد بر چه زنخدانش

چو شانه هر دل چاکی کف نیاز شده است

فتد به دست که تا زلف عنبرافشانش

سرش ز گوی سبک‌تر ز تن جدا گردد

فتاد دیده هر کس به دست و چوگانش

به آب تیغ کند سبز، خط مشکین را

ز بس که تشنه خضرست آب حیوانش

به زور، چهره خود را شکفته می‌دارم

چو پسته‌ای که کند زخم سنگ خندانش

چهار فصل بهارست عندلیبی را

که زیر بال و پر خود بود گلستانش

به راه عشق قدم را شمرده نه صائب

که هست از آبله پادیده ور بیابانش

جواب آن غزل حافظ است این صائب

که جان زنده‌دلان سوخت در بیابانش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ظهیر فاریابی

ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش

مه دو هفته پدید آمد از گریبانش

به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا

نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش

فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک

[...]

عراقی

صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش

شراب و نقل فرو ریخته به مستانش

بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد

برای ما لب نوشین شکر افشانش

تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن

[...]

سعدی

خوش است درد که باشد امید درمانش

دراز نیست بیابان که هست پایانش

نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست

که جان سپر نکنی پیش تیربارانش

عدیم را که تمنای بوستان باشد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
ناصر بخارایی

صباح عید که برخاست عزم میدانش

چو صبح مطلع خورشید شد گریبانش

بر آمد از دل پر خون عاشقان تکبیر

در آن زمان که بدیدند روی رخشانش

به باد پای روان بر چو آذری بر زین

[...]

جهان ملک خاتون

خوشست درد که باشد امید درمانش

خوشا سری که نباشد به عشق سامانش

وصال کعبه مقصود اگر طلب داری

قدم مزن که نباشد حد بیابانش

دلم رسید به جان و به جان رسید دلم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه