گنجور

 
صائب تبریزی

دلی که خانه زنبور شد ز پیکانش

شفای خسته‌دلان است شیره جانش

به خون خود نکند کشته‌اش دهن شیرین

ز بس که تشنه خون است تیغ مژگانش

به غیر عشق کدامین محیط خون‌خوارست

که دست، پنجه مرجان شود ز دامانش ؟

امید گوهر سیراب ازین محیط مدار

که غیر چین جبین نیست مد احسانش

نفس‌گداختگانند موج‌های سراب

که شسته‌اند ز جان دست در بیابانش

بساز با جگر تشنه همچو اسکندر

نظر سیاه مگردان به آب حیوانش

به سرمه دل شب چشم خویش روشن دار

که تیغ سینه شکافی است صبح خندانش

ز میر قافله عشق، رحم مدار

که پر ز یوسف مصری است چاه نسیانش

ز خوان چرخ فرومایه دست کوته دار

که قدر خود شکند هرکه بشکند نانش

به صدق هرکه برآورد دم ز دل صائب

چو صبح ،مشرق خورشید شد گریبانش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ظهیر فاریابی

ز خواب خوش چو برانگیخت عزم میدانش

مه دو هفته پدید آمد از گریبانش

به روی خویش بیاراست عید گاه و مرا

نمود هر نفسی ماتمی ز هجرانش

فراز مرکب تازی سوار گشت چنانک

[...]

عراقی

صلای عشق، که ساقی ز لعل خندانش

شراب و نقل فرو ریخته به مستانش

بیا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد

برای ما لب نوشین شکر افشانش

تبسم لب ساقی خوش است و خوشتر از آن

[...]

سعدی

خوش است درد که باشد امید درمانش

دراز نیست بیابان که هست پایانش

نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست

که جان سپر نکنی پیش تیربارانش

عدیم را که تمنای بوستان باشد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
ناصر بخارایی

صباح عید که برخاست عزم میدانش

چو صبح مطلع خورشید شد گریبانش

بر آمد از دل پر خون عاشقان تکبیر

در آن زمان که بدیدند روی رخشانش

به باد پای روان بر چو آذری بر زین

[...]

جهان ملک خاتون

خوشست درد که باشد امید درمانش

خوشا سری که نباشد به عشق سامانش

وصال کعبه مقصود اگر طلب داری

قدم مزن که نباشد حد بیابانش

دلم رسید به جان و به جان رسید دلم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جهان ملک خاتون
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه