طبیبی را حکایت کرد پیری
که میگردد سرم چون آسیایی
نه گوشی ماند فهمم را نه هوشی
نه دستی ماند جهدم را نه پایی
نه دیدن میتوانم بیتأمل
نه رفتن میتوانم بیعصایی
روان دردمندم را بیندیش
اگر دستت دهد تدبیر و رایی
وگر دانی که چشمم را بسازد
بساز از بهر چشمم توتیایی
ندیدم در جهان چون خاک شیراز
وزین ناسازتر آب و هوایی
گرم پای سفر بودی و رفتار
تحول کردمی زینجا به جایی
حکایت برگرفت آن پیر فرتوت
ز جور دور گیتی ماجرایی
طبیب محترم درماند عاجز
ز دستش تا به گردن در بلایی
بگفتا صبر کن بر درد پیری
که جز مرگش نمیبینم دوایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: داستان از زبان یک پیرمردی است که به پزشک میگوید که در رنج و درد پیری به سر میبرد. او احساس میکند که دیگر نه توان دیدن دارد و نه توان راه رفتن. از پزشک میخواهد که اگر توانایی دارد، راه حلی برای مشکلاتش پیدا کند. او همچنین به زیباییهای شیراز اشاره میکند و از شرایط بد و ناسازگار آب و هوا گلایه میکند. پزشک، در نهایت، از درمان ناتوان است و تنها پیشنهادش صبر در برابر درد پیری است، زیرا به جز مرگ، راه حلی نمیبیند.
هوش مصنوعی: پیرمردی را به پزشک معرفی کردند که دچار سرگیجه است و مانند آسیاب در حال چرخش میباشد.
هوش مصنوعی: نه قدرت فهمیدن باقی مانده و نه هوش، نه دستی برای تلاش کردن دارم و نه پایی برای حرکت کردن.
هوش مصنوعی: نه میتوانم نگاهی بیندازم بدون تفکر و تأمل، و نه میتوانم بدون عصا و کمک راه بروم.
هوش مصنوعی: اگر به فکر من و دردمندیم باشی، در صورتی که بتوانی، راهی برای کمک و تدبیر ارائه بده.
هوش مصنوعی: اگر میدانی که چشمانم را بهبود میبخشد، برای چشمانم دُرّی بساز.
هوش مصنوعی: در دنیا جایی مانند خاک شیراز ندیدهام و هوای آن به هیچ وجه سازگار نیست.
هوش مصنوعی: اگر در سفر گرم و صمیمی بودی و رفتارم تغییر میکرد، از اینجا به جایی دیگر میرفتم.
هوش مصنوعی: یک پیر سالخورده داستانی را از ظلم و ستمهای دنیا بیان کرد.
هوش مصنوعی: پزشک محترم در برابر مشکلات ناتوان و درمانده است و تا حد زیادی درگیر سختیها و مشکلاتی قرار دارد.
هوش مصنوعی: بزرگوار میگوید که در مقابل درد و رنج پیری صبر کن، زیرا به جز مرگ هیچ چارهای برای آن نمیبیند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدو زیباست ملک و پادشایی
که هرگز ناید از ملکش جدایی
سر راهت نشینم تا بیایی
در شادی به روی ما گشایی
شود روزی بروز مو نشینی
که تا وینی چه سخت بیوفائی
نصیر دین که چشم پادشائی
نبیند چون تو فرخ کدخدائی
جهان را کدخدائی جز تو نبود
چنان چون نیست جز یزدان خدائی
اگر گویم بهمت آسمانی
[...]
ز هر شمعی که جویی روشنایی
به وحدانیتش یابی گوایی
دلا در راه حق گیر آشنایی
اگر خواهی که یابی روشنایی
چو مست خنب وحدت گشتی ای دل
میندیش آن زمان تا خود کجایی
در افتادی به دریای حقیقت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.