گنجور

 
سعدی

احمدالله تعالی که به ارغام حسود

خیل بازآمد و خیرش به نواصی معقود

مطرب از مشغلهٔ کوس بشارت چه زند

زهره بایستی امروز که بنوازد عود

صبح امروز خدایا چه مبارک بدمید

که همی از نفسش بوی عبیر آید و عود

سمع الدهر بتیسیر بلوغ الامال

سنح الدور بتبشیر حصول المقصود

رحمت بار خدایی که لطیفست و کریم

کرم بنده‌نوازی که رحیمست و ودود

گر کسی شکرگزاری کند این نعمت را

نتواند که همه عمر برآید ز سجود

خبر آورد مبشر که ز بطنان عراق

وفد منصور همی آید و رفد مرفود

پارس را نعمتی از غیب فرستاد خدای

پارسایان را ظلی به سر آمد ممدود

شمس دین، سایهٔ اسلام، جمال الافاق

صدر دیوان و سر خیل و سپهدار جنود

صاحب عالم عادل حسن‌الخلق حسین

آنکه در عرصهٔ گیتیست نظیرش مفقود

به جوانمردی و درویش نوازی، مشهور

به توانگردلی و نیک نهادی، مشهود

هیچ خواهنده نماند از کف خیرش محروم

هیچ درمنده نرفت از در فضلش مردود

شرط عقلست که حاجت بر هر کس نبرند

که نه از هر دل و دستی کرم آید به وجود

سفله گو روی مگردان که اگر قارونست

کس ازو چشم ندارد کرم نامعهود

نیک‌بختان بخورند و غم دنیا نخورند

که نه بر عوج و عنق ماند و نه بر عاد و ثمود

هر که بر خود نشناسد کرم بارخدای

دولتش دیر نماند که کفورست و کنود

نام نیکو طلب و عاقبت نیک اندیش

این دو بنیاد همی ماند و دیگر مهدود

دوست دارم که همه عمر نصیحت گویم

یا ملامت کنم و نشنود الا مسعود

همه گویند و سخن گفتن سعدی دگرست

همه دانند مزامیر نه همچون داود

بد نباشد سخن من که تو نیکش گویی

زر که ناقد بپسندد سره باشد منقود

ور حسود از سر بی‌مغز، حدیثی گوید

طهر مریم چه تفاوت کند از خبث یهود؟

چاره‌ای نیست به جز دیدن و حسرت خوردن

چشم حاسد که نخواهد که ببیند محسود

ای که در وصف نیاید کرم اخلاقت

ور بگویند وجوهش نتوان گفت و حدود

حسرت مادر گیتی همه وقت این بودست

که بزاید چو تو فرزند مبارک مولود

من چه گویم که گر اوصاف جمیلت شمرند

خلق آفاق بماند طرفی نامعدود

همه آن باد که در بند رضای تو روند

اهل اسلام و تو در بند رضای معبود

صدر دیوان ممالک به تو آراسته باد

خاصه این محترمان را که قیامند و قعود

نیک‌خواهان تو را خاتمت نیکو باد

بدسگالان تو را عاقبت نامحمود

بر روان پدر و مادر اسلاف تو باد

مدد رحمت ایزد، عدد رمل زرود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

همین شعر » بیت ۱۹

همه گویند و سخن گفتن سعدی دگرست

همه دانند مزامیر نه همچون داود

رهی معیری

سرخوش از ناله مستانه سعدی است رهی

همه گویند ولی گفته سعدی دگر است

عراقی

به خرابات شدم دوش مرا بار نبود

می‌زدم نعره و فریاد ز من کس نشنود

یا نبد هیچ کس از باده‌فروشان بیدار

یا خود از هیچ کسی هیچ کسم در نگشود

چون که یک نیم ز شب یا کم یا بیش برفت

[...]

مولانا

واقف سرمد تا مدرسه عشق گشود

فرقیی مشکل چون عاشق و معشوق نبود

جز قیاس و دوران هست طرق لیک شدست

بر اولوالفقه و طبیب و متنجم مسدود

اندر این صورت و آن صورت بس فکرت تیز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

شرف نفس به جود است و کرامت به سجود

هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود

ای که در نعمت و نازی به جهان غره مباش

که محال است در این مرحله امکان خلود

وی که در شدت فقری و پریشانی حال

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
ابن یمین

آسمان قدر وزیرا چو تو بر روی زمین

تا زمان هست نبودست و بزرگی نبود

شاه ملک کرمی در بر خود فرزین وار

جای دادی و پسندد ز تو هرکس شنود

بنده بر رقعه اخلاص چو رخ راست رواست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ابن یمین
سیف فرغانی

هرکه همچون من و تو از عدم آمد بوجود

همه دانند که از بهر سجود آمد وجود

تا بسی محنت خدمت نکشد همچو ایاز

مرد همکاسه نعمت نشود با محمود

هرکه مانند خضر آب حیات دین یافت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه