آسمان قدر وزیرا چو تو بر روی زمین
تا زمان هست نبودست و بزرگی نبود
شاه ملک کرمی در بر خود فرزین وار
جای دادی و پسندد ز تو هرکس شنود
بنده بر رقعه اخلاص چو رخ راست رواست
نه چو فرزین که از اینگوشه بدان گوشه دود
من چو پیلم که فرا پیش تو از بیشه خویش
نه چو پشه که دل من بهمه کس گرود
مفتی شرع مکارم چو توئی هست روا
کز بساط کرمت بنده پیاده برود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به ستایش و بزرگداشت وزیری میپردازد که مانند آسمان بر روی زمین درخشان است. شاعر اشاره میکند که تا زمانی که او در این مقام است، بزرگی و بزرگی وجود دارد. او به شاهی اشاره میکند که به خاطر کارهای نیکش مورد پسند همه است. شاعر خود را به عنوان بندهای نشان میدهد که با اخلاص خدمت میکند و از دیگران تمایز دارد. در نهایت، او به کرامت و بزرگواری وزیر اشاره میکند و میگوید که حتی اگر بندهای از سر لطف و کرامت او نیز جدا شود، این امر طبیعی و رواست.
هوش مصنوعی: در زمین هیچ کس به بزرگی تو نیست و آسمان نیز به اندازه تو ارزش ندارد. تا وقتی که زمان ادامه دارد، چنین بزرگ و والایی وجود نداشته است.
هوش مصنوعی: شاه با مهربانی و بزرگواری، در آغوش خود انسانی شایسته و با درآمدی را جای داده است و هر کسی که این را بشنود، از تو خوشش میآید.
هوش مصنوعی: من به خاطر خلوص و صداقت خود، با راستگویی به حقیقت نزدیک میشوم، نه مثل فرزین که به خاطر ناپاکیهایش به این طرف و آن طرف میرود و دچار سردرگمی میشود.
هوش مصنوعی: من مانند پیلی هستم که از جنگل خود به سوی تو میآیم، نه مانند پشهای که دلش به هر کسی میافتد.
هوش مصنوعی: اگر تو عالم و فقیه بزرگ و پربار باشی، اشکالی ندارد که بندهات با توجه به کرامت و بزرگی تو از خدمتت دور شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خرابات شدم دوش مرا بار نبود
میزدم نعره و فریاد ز من کس نشنود
یا نبد هیچ کس از بادهفروشان بیدار
یا خود از هیچ کسی هیچ کسم در نگشود
چون که یک نیم ز شب یا کم یا بیش برفت
[...]
واقف سرمد تا مدرسه عشق گشود
فرقیی مشکل چون عاشق و معشوق نبود
جز قیاس و دوران هست طرق لیک شدست
بر اولوالفقه و طبیب و متنجم مسدود
اندر این صورت و آن صورت بس فکرت تیز
[...]
شرف نفس به جود است و کرامت به سجود
هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود
ای که در نعمت و نازی به جهان غره مباش
که محال است در این مرحله امکان خلود
وی که در شدت فقری و پریشانی حال
[...]
بوستان گل فضل و گل بستان هنر
سیف دین ای ز وجود تو هنرها موجود
بکر فکرت دل صاحبنظران برباید
چون زکتم عدم آید سوی صحرای وجود
مهر رایت چو بر اقلیم هنر سایه فکند
[...]
هرکه همچون من و تو از عدم آمد بوجود
همه دانند که از بهر سجود آمد وجود
تا بسی محنت خدمت نکشد همچو ایاز
مرد همکاسه نعمت نشود با محمود
هرکه مانند خضر آب حیات دین یافت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.