گنجور

 
سعدی

ابلهی را دیدم سَمین، خِلعتی ثَمین در بر و مَرْکَبی تازی در زیر و قَصَبی مصری بر سر.

کسی گفت: سعدی! چگونه همی‌بینی این دیبای مُعْلَمْ بر این حیوانِ لا‌یَعْلَمْ؟

گفتم:

قَدْ شٰابَهَ بِالْوَرَیٰ حِمارٌ

عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ

یک خلقتِ زیبا به از هزار خلعتِ دیبا.

به آدمی نتوان گفت مانَد این حیوان

مگر دُراعه و دستار و نقشِ بیرونش

بگرد در همه اسبابِ مِلک و هستیِ او

که هیچ چیز نبینی حلال جز خونَش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکایت شمارهٔ ۲۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
حکایت شمارهٔ ۲۵ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم