گنجور

 
سعدی

دست‌ و‌ پا‌بریده‌ای هزارپایی بکُشت. صاحبدلی بر او گذر کرد و گفت: سُبْحٰان‌َالله! با هزار پایْ که داشت چون اجلش فرا‌ رسید از بی‌دست‌و‌پایی گریختن نتوانست.

چو آید ز پی دشمنِ جان‌ستان

ببندد اجل پایِ اسبِ دوان

در آن دم که دشمن پیاپی رسید

کمانِ کیانی نشاید کشید

 
 
 
بهترین ابزار حسابداری و مدیریت مالی شخصی - حسابداری شخصی تدبیر
حکایت شمارهٔ ۲۴ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
حکایت شمارهٔ ۲۴ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم