گنجور

 
سعدی

سروقدی میان انجمنی

به که هفتاد سرو در چمنی

جهل باشد فراق صحبت دوست

به تماشای لاله و سمنی

ای که هرگز ندیده‌ای به جمال

جز در آیینه مثل خویشتنی

تو که همتای خویشتن بینی

لاجرم ننگری به مثل منی

در دهانت سخن نمی‌گویم

که نگنجد در آن دهن سخنی

بدنت در میان پیرهنت

همچو روحیست رفته در بدنی

وآن که بیند برهنه اندامت

گوید این پرگل است پیرهنی

با وجودت خطا بود که نظر

به ختایی کنند یا ختنی

باد اگر بر من اوفتد ببرد

که نمانده‌ست زیر جامه تنی

چاره بیچارگی بود سعدی

چون ندانند چاره‌ای و فنی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۶۰۵ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل ۶۰۵ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مسعود سعد سلمان

ای خروس ایچ ندانم چه کسی

نه نکو فعلی و نه پاک تنی

سخت شوریده طریقیست تو را

نه مسلمانی و نه برهمنی

طیلسان داری و در بانگ نماز

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

هر چه موی سپید بینی تو

دست در دامن بهانه زنی

برکنی گوئی این ز سودا بود

من ندانم که را همی شکنی

پنبه زاری شد آن بناگوشت

[...]

مجیرالدین بیلقانی

لشکر شب رسید تن چه زنی؟

حبشی دست یافت بر ختنی

ادیب صابر

چون تو را خوان و کاسه نبود

بیهده کوس مهتری چه زنی

بی مروت تو را منی نرسد

ای منی چند از این منیّ و منی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه