همیزنم نفس سرد بر امید کسی
که یاد ناورد از من به سالها نفسی
به چشم رحم به رویم نظر همینکند
به دست جور و جفا گوشمال داده بسی
دلم ببرد و به جان زینهار میندهد
کسی به شهر شما این کند به جای کسی
به هر چه در نگرم نقش روی او بینم
که دیده در همه عالم بدین صفت هوسی
به دست عشق چه شیر سیه چه مورچهای
به دام هجر چه باز سفید چه مگسی
عجب مدار ز من روی زرد و ناله زار
که کوه کاه شود گر برد جفای خسی
بر آستان وصالت نهاده سر سعدی
بر آستین خیالت نبوده دسترسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر سعدی، شاعر از غم و انتظار خود برای کسی سخن میگوید که دیگر به یاد او نیست. او احساس تنهایی و بیرحمی میکند و بر این نکته تأکید دارد که حتی کسی به او توجه نمیکند. دل او آزرده و دچار عشق و دلتنگی است و نگران است که آیا کسی در شهر او به یادش خواهد بود. هر جا که نگاه میکند، تنها تصویر معشوق را میبیند و در دام عشق گرفتار است. در نهایت، او ابراز ناامیدی میکند که در آستان وصال معشوق، دستش به او نمیرسد و تنها به خیالاتش پناه برده است.
هوش مصنوعی: من به یاد کسی که سالهاست از من خبری ندارد، نفس سردی میزنم و امیدوارم او نیز به یاد من بیفتد.
هوش مصنوعی: چشمانش با رحمت به من نگاه نمیکند و من براثر ستمها و ظلمهایی که دیدهام، به شدت تنبیه شدهام.
هوش مصنوعی: دل من را برده و به جانم سوگند میخورد که کسی در شهر شما این کار را به جای کسی دیگر انجام ندهد.
هوش مصنوعی: هر چیزی را که نگاه میکنم، تصویر روی او را میبینم، زیرا که چشمانم در تمام دنیا چنین حسی دارند.
هوش مصنوعی: عشق آنقدر قوی است که هیچ موجودی، چه بزرگ و قوی مانند شیر و چه کوچک و ضعیف مانند مورچه، نمیتواند از تأثیر آن در امان باشد. در شرایط جدایی، هیچ فرقی ندارد که ما در چه وضعیتی هستیم، زیرا عشق همه را درگیر میکند و هیچکس به طور کامل از آن مصون نیست.
هوش مصنوعی: به حیرت من نیا، از چهره زرد و نالههای آزاردهندهام، زیرا ممکن است کوهها نیز از شدت ظلم و بیرحمی به تلی از خاک تبدیل شوند.
هوش مصنوعی: سعدی پیش پای تو زانو زده و سرش را بر آستین خیال تو گذاشته، اما به تو دسترسی ندارد و نمیتواند به تو برسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اگر ز گردش جافی فلک همیترسی
چنین به سان ستوران چرا همیخفسی؟
وگر حذر نکند سود با سفاهت او
چنین ز نیک و بد او چرا همیترسی؟
چرا که باز نداری چو مردمان به هوش
[...]
مباش ممتحن زاد و بوم خود زخسی
اسیر خاک عطلت مشو ز کم هوسی
که در زمین غریبی و در سرای کسان
پدید گردد بر مرد ناکسی و کسی
که بیرفیق و حریفی نمانی از عالم
[...]
یا ساقی الراح خذ و امرلاء به طاسی
فلست املک صبر نوبةالکاس
و تابعالطاس مملوا بلا مهل
فان صحوت فهذا نوبة الیاس
و دوام السکر من کأس البقا مددا
[...]
در آرزوی تو گشتم به هر دیار بسی
مرا ز روی تو هرگز نشان نداد کسی
وجود خاکی ما را به کوی دوست چه کار
که نیست لایق باغ بهشت خار و خسی
همیروم ز پی کاروان فقر مگر
[...]
اگر چه سوختهام در بلای عشق بسی
به عمر خود دل ازین سان ندادهام به کسی
چه جان بکندم تا گوهری به دست آرم
که خاطرم متعلّق نمیشود به خسی
نهان ز خلق نیارم به هیچ کوی گذشت
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.