اگر چه سوختهام در بلای عشق بسی
به عمر خود دل ازین سان ندادهام به کسی
چه جان بکندم تا گوهری به دست آرم
که خاطرم متعلّق نمیشود به خسی
نهان ز خلق نیارم به هیچ کوی گذشت
چنان که گویی بر پای بستهام جرسی
مرا ملامت مردم درین بلا انداخت
که از ملامت مردم بتر شدم به بسی
گرم به تیغ زنند از شکر نپرهیزم
درین روش نتوان بود کمتر از مگسی
خطا چه گونه توان رفت، در طریقت عشق
به روز محتسبی ناظر و به شب عسسی
در آن وجود که سلطان عشق منزل کرد
مجال نیست که در سر بماندش هوسی
به زور و زر که ندارم چه چاره خواهد رفت
مگر به زاری وزین بیش نیست دسترسی
نزاریا به جفا دل بنه که نتوان رفت
به خشم از آن که میسر نمیشود نفسی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل شاعر بیانگر رنج و اندوه ناشی از عشق است. او از سوختن و تحمل دردهای عشق سخن میگوید و میگوید که هرگز دلش را به کسی نداده است. وی برای به دست آوردن گوهری ارزشمند در عشق تلاش کرده و نسبت به افراد پست بیاعتناست. شاعر به این سالها اشاره میکند که نمیتواند به راحتی از دنیای بیرون ایجاد رابطه کند و از ملامت مردم میهراسد. او آماده است تا از سختیها و خطرات بر خود بپذیرد، اما در عشق نمیتواند از موانع و مشکلات فرار کند. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که در عشق واقعی، هوسی نمیتواند باقی بماند و زندگیاش بیشتر از زاری و درد نمیتواند برود.
هوش مصنوعی: هرچند در عشق بسیار رنج کشیدهام، اما هیچگاه دل خود را به کسی اینگونه نسپردم.
هوش مصنوعی: من چقدر زحمت کشیدم تا بتوانم گوهری باارزش به دست آورم که قلبم هرگز به چیز بیارزشی وابسته نشود.
هوش مصنوعی: من نمیتوانم خود را در مقابل مردم نشان دهم و مثل این است که به جایی بسته شدهام که نمیتوانم بروم.
هوش مصنوعی: مردم به خاطر وضعیتی که در آن قرار دارم، مرا سرزنش کردند و همین باعث شد که از این سرزنشها به شدت ترسیده و نگران شوم.
هوش مصنوعی: اگر با شمشیر هم به من حمله کنند، از شیرینی و خوشی دل نمیکَنم. در این مسیر نمیتوانم کمتر از یک مگس باشم که به شیرینی میچسبد.
هوش مصنوعی: دوست داشتن و عشق ورزیدن در شرایطی که هم ناظرانی در روز وجود دارند و هم مراقبانی در شب، چگونه امکانپذیر است؟
هوش مصنوعی: در وجودی که عشق سلطنت میکند، جایی برای خواستههای دیگر باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: من نه قدرت دارم و نه پول، پس چه راهی برای من باقی مانده است جز این که با زاری و التماس از این وضعیت فرار کنم.
هوش مصنوعی: به خاطر سختیها و بیرحمیها، دل را به درد و رنج بینداز، زیرا نمیتوان با خشم پیش رفت از آنچه که نمیتوان نفس کشید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر ز گردش جافی فلک همیترسی
چنین به سان ستوران چرا همیخفسی؟
وگر حذر نکند سود با سفاهت او
چنین ز نیک و بد او چرا همیترسی؟
چرا که باز نداری چو مردمان به هوش
[...]
مباش ممتحن زاد و بوم خود زخسی
اسیر خاک عطلت مشو ز کم هوسی
که در زمین غریبی و در سرای کسان
پدید گردد بر مرد ناکسی و کسی
که بیرفیق و حریفی نمانی از عالم
[...]
یا ساقی الراح خذ و امرلاء به طاسی
فلست املک صبر نوبةالکاس
و تابعالطاس مملوا بلا مهل
فان صحوت فهذا نوبة الیاس
و دوام السکر من کأس البقا مددا
[...]
همیزنم نفس سرد بر امید کسی
که یاد ناورد از من به سالها نفسی
به چشم رحم به رویم نظر همینکند
به دست جور و جفا گوشمال داده بسی
دلم ببرد و به جان زینهار میندهد
[...]
در آرزوی تو گشتم به هر دیار بسی
مرا ز روی تو هرگز نشان نداد کسی
وجود خاکی ما را به کوی دوست چه کار
که نیست لایق باغ بهشت خار و خسی
همیروم ز پی کاروان فقر مگر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.