گنجور

 
سعدی

چه خوش بود دو دلارام دست در گردن

به هم نشستن و حلوای آشتی خوردن

به روزگار عزیزان که روزگار عزیز

دریغ باشد بی دوستان به سر بردن

اگر هزار جفا سروقامتی بکند

چو خود بیاید عذرش بباید آوردن

چه شکر گویمت ای باد مشک بوی وصال

که بوستان امیدم بخواست پژمردن

فراق روی تو هر روز نفس کشتن بود

نظر به شخص تو امروز روح پروردن

کسی که قیمت ایام وصل نشناسد

ببایدش دو سه روزی مفارقت کردن

اگر سری برود بی‌گناه در پایی

به خرده‌ای ز بزرگان نشاید آزردن

به تازیانه گرفتم که بی دلی بزنی

کجا تواند رفتن کمند در گردن

کمال شوق ندارند عاشقان صبور

که احتمال ندارد بر آتش افسردن

گر آدمی صفتی سعدیا به عشق بمیر

که مذهب حیوان است همچنین مردن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۴۶۳ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۶۳ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعدی

کسی ملامتم از عشق روی او می‌کرد

که خیره چند شتابی به خون خود خوردن؟

ازو بپرس که دارد اسیر بر فتراک

ز من مپرس که دارم کمند در گردن

حکیم نزاری

نمیتوان دل یاری زخود بیازردن

نه نیز هم دل خود را ز غیر آزردن

میان این دو دلم نیست حاصلی دیگر

مگر مناظره ای کردن و غمی خوردن

مگر به چاره بر لب کشند جان مرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
صائب تبریزی

توان به خامشی از عمر کام دل بردن

دراز می شود این رشته از گره خوردن

فیاض لاهیجی

گرت هواست به هر نیک و بد به سر بردن

دلی چو آینه باید به دست آوردن

به هرزه جان چه کَند کوهکن نمی‌داند

که روزی دگران را نمی‌ توان خوردن

به جانفشانی اگر ابروت اشاره کند

[...]

واعظ قزوینی

زیاده فیض توان از شکستگان بردن

که عطر گل شود افزون بوقت پژمردن

بود بخانه تاریک با چراغ شدن

ز فیض بندگی دوست، زنده دل مردن

شکستگی است، نشان درستی ایمان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه