گنجور

 
سعدی

مرا چو آرزوی روی آن نگار آید

چو بلبلم هوس ناله‌های زار آید

میان انجمن از لعل او چو آرم یاد

مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید

ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد

ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید

گلی به دست من آید چو روی تو هیهات

هزار سال دگر گر چنین بهار آید

خسان خورند بر از باغ وصل او و مرا

ز گلستان جمالش نصیب خار آید

طمع مدار وصالی که بی فراق بود

هرآینه پس هر مستیی خمار آید

مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت

که راضیم به نسیمی کز آن دیار آید

فراق یار به یک بار بیخ صبر بکند

بهار وصل ندانم که کی به بار آید

دلا اگر چه که تلخست بیخ صبر ولی

چو بر امید وصالست خوشگوار آید

پس از تحمل سختی امید وصل مراست

که صبح از شب و تریاک هم ز مار آید

ز چرخ عربده جو بس خدنگ تیر جفا

بجست و در دل مردان هوشیار آید

چو عمر خوش نفسی گر گذر کنی بر من

مرا همان نفس از عمر در شمار آید

بجز غلامی دلدار خویش سعدی را

ز کار و بار جهان گر شهیست عار آید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۲۸۲ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۲۸۲ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
خاقانی

مرا اگر تو ندانی عطاردم داند

که من کیم ز سر کلک من چه کار آید

هزار سال بماند که تا به باغ هنر

ز شاخ دانش چون من گلی به بار آرد

به هر قران و به هر دو چون منی نبود

[...]

همام تبریزی

چو چشم مست بدان زلف تابدار آید

اسیر بند کمندت به اختیار آید

دلی که در شکن زلف بی‌قرار افتاد

عجب بود که دگر با سر قرار آید

نظر جدا نکند از کمان ابرویت

[...]

امیرخسرو دهلوی

بهار بی رخ گلرنگ تو، چه کار آید؟

مرا یک آمدنت به که ده بهار آید

اگر دو اسپه دواند به گرد تو نرسد

گل پیاده که او بر صبا سوار آید

خیال روی تو از دیده می رود بیرون

[...]

حسین خوارزمی

نگار من چو بلعل شکر نثار آید

غذای طوطی طبعم سخن گذار آید

دیار دل که خرابست بی شهنشه خویش

بشهریار رسد چون بشهریار آید

شهان پیاده شوند و نهند رخ بر خاک

[...]

اهلی شیرازی

سرم فدای رهی باد کان سوار آید

سری که خاکره او نشد چه کار آید

تو جلوه یی کن و صد مرغ دل بدام آور

چه حاجت است که طاووس در شکار آید

خوش است گفت و شنید تو بی حکایت غیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه