گنجور

 
همام تبریزی

چو چشم مست بدان زلف تابدار آید

اسیر بند کمندت به اختیار آید

دلی که در شکن زلف بی‌قرار افتاد

عجب بود که دگر با سر قرار آید

نظر جدا نکند از کمان ابرویت

اگر ز چشم تو صد تیر بر شکار آید

میان چشم جهان‌بین خود کنم جایش

اگر ز کوی تو گردی بدین دیار آید

روم به کوی تو پنهان و غیرتم باشد

بر آن سگی که در آن منزل آشکار آید

برای مهره مقصود پیش چندین خصم

که راست زهره که اندر دهان مار آید

فتاد کشتی ما در میان غرقابی

که راضیم که یکی تخته با کنار آید

کشم ملامت عشقت به رسم سربازان

به راه عشق سلامت کجا به کار آید

تو را ندید ملامتگرم وگر بیند

ز گفته‌های خود انصاف شرمسار آید

هزار سال به آب حیات و خاک بهشت

بپرورند مگر زین گلی به بار آید

چو بلبلان به زمستان همام خاموش است

در انتظار مگر بوی نوبهار آید

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خاقانی

مرا اگر تو ندانی عطاردم داند

که من کیم ز سر کلک من چه کار آید

هزار سال بماند که تا به باغ هنر

ز شاخ دانش چون من گلی به بار آرد

به هر قران و به هر دو چون منی نبود

[...]

سعدی

مرا چو آرزوی روی آن نگار آید

چو بلبلم هوس ناله‌های زار آید

میان انجمن از لعل او چو آرم یاد

مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید

ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد

[...]

امیرخسرو دهلوی

بهار بی رخ گلرنگ تو، چه کار آید؟

مرا یک آمدنت به که ده بهار آید

اگر دو اسپه دواند به گرد تو نرسد

گل پیاده که او بر صبا سوار آید

خیال روی تو از دیده می رود بیرون

[...]

حسین خوارزمی

نگار من چو بلعل شکر نثار آید

غذای طوطی طبعم سخن گذار آید

دیار دل که خرابست بی شهنشه خویش

بشهریار رسد چون بشهریار آید

شهان پیاده شوند و نهند رخ بر خاک

[...]

اهلی شیرازی

سرم فدای رهی باد کان سوار آید

سری که خاکره او نشد چه کار آید

تو جلوه یی کن و صد مرغ دل بدام آور

چه حاجت است که طاووس در شکار آید

خوش است گفت و شنید تو بی حکایت غیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه