جز آن که مستی عشقست هیچ مستی نیست
همین بلات بس است، ای به هر بلا خرسند
خیال رزم تو گر در دل عدو گردد
ز بیم تیغ تو بندش جدا شود از بند
ز عدل تست به هم باز و صعوه را پرواز
ز حکم تست شب و روز را به هم پیوند
به خوشدلی گذران بعد ازین، که باد اجل
درخت عمر بداندیش را ز پا افگند
همیشه تا که بود از زمانه نام و نشان
مدام تا که بود گردش سپهر بلند
به بزم عیش و طرب باد نیکخواه تو شاد
حسود جاه تو بادا ز غصه زار و نژند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر عشق و مستی ناشی از آن است. شاعر تأکید میکند که هیچ نوع مستی دیگری به اندازه مستی عشق ارزش ندارد و در واقع، همین شعف و شوق عشق کافی است. او به قدرت و نفوذ عشق اشاره میکند که میتواند حتی دشمنان را تحت تأثیر قرار دهد. همچنین، شاعر به اهمیت زندگی و خوشگذرانیدن در زمان حال پرداخته و از نیکبختی و شادی در میهمانی و زندگی لذت میبرد. در نهایت، او آرزو میکند که حسودان از غم و اندوه بیفتند و خود او همیشه خوشحال و سرزنده باشد.
هوش مصنوعی: جز عشق، هیچ نوع مستی دیگری وجود ندارد. همین حالتی که داریم، کافی است؛ تو که از هر مشکل و دشواری خوشحالی.
هوش مصنوعی: اگر دشمن به فکر جنگ با تو باشد و از تیغ تو بترسد، ترس او سبب میشود که از بندهای خود آزاد شود.
هوش مصنوعی: از عدالت توست که پرندگان آزادانه پرواز میکنند و به واسطه فرمان تو، شب و روز به هم متصل میشوند.
هوش مصنوعی: با نشاط و خوشحالی زندگی را ادامه بده، زیرا روزی که زمان مرگ فرا رسد، عمر کوتاه و ناخوشایند مانند درختی بیحساب و بیدلی قطع خواهد شد.
هوش مصنوعی: همواره تا زمانی که هستی، نام و نشانی از تو باقی میماند. تا زمانی که چرخش آسمان ادامه دارد، یاد تو همواره همراه خواهد بود.
هوش مصنوعی: در جمع شادمانی و خوشی، امیدوارم خوشبختی و شادی تو برقرار باشد و حسادت به مقام تو از غم و اندوه دور باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بابروان چو کمانی بزلفگان چو کمند
لبانت سوده عقیق و رخانت ساده پرند
پرند لاله فروش و عقیق لؤلؤ پوش
کمان غالیه توز و کمند مشگین بند
شکفته نرکس داری بزیر خم کمان
[...]
شب ارتوانی بیدار باش روزی چند
مدار خرد که ماهی بزرگ سایه فکند
چو آفتاب بسی سر بر آسمان سودی
چو سایه باش فتاده بسجده دریکچند
کنون کشند عفاریت دیو را در قید
[...]
در این دو پهنه که میدان ادهم است و سمند
خیال همچو توئی در نیاورد بکمند
لطیفه ایست نهادت ز شهر بیرنگی
چه جای عرصه جولان ادهم است و سمند
در آن جهان که جلال تو آشیان بنهاد
[...]
به ذات خویش اگر چند مرد نیک بود
و لیک صحبت بد نیک را تباه کند
چنانکه مازوکز وی سپید گردد پوست
چو جفت زاج شود عالمی سیاه گند
بگو به گوش کسانی که نور چشم منند
که باز نوبت آن شد که توبهها شکنند
هزار توبه و سوگند بشکنند آن دم
که غمزههای دلارام طبل حسن زنند
چو یار مست خرابست و روز روز طرب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.