بابروان چو کمانی بزلفگان چو کمند
لبانت سوده عقیق و رخانت ساده پرند
پرند لاله فروش و عقیق لؤلؤ پوش
کمان غالیه توز و کمند مشگین بند
شکفته نرکس داری بزیر خم کمان
دمیده سنبل داری بزیر بند کمند
بخط جادوئی آراسته پرند بمشگ
بدست نیکوئی آمیخته عقیق بقند
دو چشم و دو لب و دو عارض و دو زلفت هست
نشاط و انده و ناز و نیاز و سود و گزند
هوات بر دل من چند گونه دام نهاد
بلات بر تن من چند گونه بند افکند
میان دامم و چشمم همی نبیند دام
بزیر بندم و چشمم همی نبیند بند
برنگ روی تو اندر هزار حیله و رنگ
ببند زلف تو اندر هزار چنبر و بند
بسان پشت منست آن دو زلف مشک آگین
بسان جان منست آن دو چشم سحر آگند
اگر نه پشت منست آن چرا شده است دو تا
و گرنه جان منست آن چرا شده است نژند
تو ایدری و شم زلف تو رسیده بشام
رواست گر شمنان پیش روی تو بشمند
چو نور قبله زردشت نور دو رخ تو
نوشته گرد وی اندرز مشگ و غالیه زند
دلم ز چشم ببردی بزلف بسپردی
اگر بجان نگرانم بدل شدم خرسند
ز هیچ بند نترسم که طبع من بگشاد
عطای خسرو کشور گشای دشمن بند
بلند رأی و بلندی فزای بو نصر آن
که پست باشد با قدرش آسمان بلند
ملک نهاد و ملک سیرت و ملک دیدار
ملک نژاد و ملک همت و ملک پیوند
نهال مردی در باغ مردمی بنشاند
درخت زفتی از بوم سفلگی برکند
بسا کسا که وی از بند شاه پند آموخت
که روزگار ندانست دادن او را پند
چنان ببالد از آواز سائلانش جان
که جان مادر ز آواز گم شده فرزند
عدو ز خنده تیغش همیشه نالا نال
ولی ز ناله کلگش همیشه خندا خند
بهیچ وعده او در نیوفتد تأخیر
بهیچ لفظ وی اندر نیوفتد ترفند
چو دست بر نهد او روز کین بدسته تیغ
بجای تیغ یلان آرزو کنند کمند
هر آنچه داود آن را بسالها پیوست
هر آنچه قارون آن را بعمرها آگند
یکی برزم سنانش بساعتی بکسست
یکی برادی دستش ببزم بپراکند
هر آن چه باید ایزد بخلق باز دهد
بنام نیک بکرده است از این میانه پسند
به رای او نرسد و هم هیچ زیرک باز
بفضل او نرسد فهم هیچ دانشمند
نه انجمست دلش نور و چون بتابد چون
نه قلزمست کفش مال چند بخشد چند
چنان ستوده بود در جهان بفضل و خرد
که هرچه گوید او بگروند بی سوگند
اگر بخواهی کز تو بلا گسسته شود
هوای او را با جان خویش کن پیوند
ایا نو آئین شاهی همیشه بخت تو نو
ز بهر خدمت تو این فلک بسان نوند
بماه مانی با جام می فراز سریر
بشیر مانی با تیغ کین فراز سمند
بسا کسا که خدایش جهان بداد تمام
نداد مال و نخورد و نه بوی یافت نه گند
تو را بداد خدای این جهان و نیکودار
بدان که کرد ترا ز آنچه داد روزی مند
بداد دادن میلان بهیچ کس نکفی
بداوری تو چه بیگانه و چه خویشاوند
همیشه تا نکند کس قیاس قند بزهر
همیشه تا نکند کس قیاس مار ببند
جو بند بادا بر دست دوستان تو مار
چو زهر بادا در کام دشمنان تو قند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در وصف زیبایی و جذابیت معشوق است و از استعارههای دلنشینی استفاده میکند. شاعر به تصویرگری چهره و موی معشوق میپردازد و او را به کمان و کمند تشبیه میکند. معشوق با لبانی چون عقیق و چشمانی چون جان شاعر توصیف میشود. شاعری که در دام عشق او گرفتار است و به زیباییهای وجود او غرق شده است.
در ادامه، شاعر به قدرت و عظمت خداوند اشاره میکند و بیان میکند که هیچ کس نمیتواند درکی از حکمت و فرمان الهی داشته باشد. در نهایت، شاعر خطاب به معشوق از او میخواهد که با محبت و دوستی او را بپذیرد و عشق را در دلهای خویش جای دهد. شعر به نوعی تأملی عمیق درباره عشق، زیبایی و قدرت خداوند است.
هوش مصنوعی: چهرهی زیبا و با وقار تو مانند کمان است، موهای تو شبیه کمند است که میتواند دلها را اسیر کند. لبهایت همچون عقیق درخشان و صورتت ساده و بیآلایش مانند پرندهای زیباست.
هوش مصنوعی: پرندهای لاله در حال فروش هستند و عقیق مانند مروارید بر دوش دارند. نیز، کمانی از غالیه (نوعی پارچه زیبا) و کمندی به رنگ مشکی به همراه دارند.
هوش مصنوعی: نرگس زیبایی در حال شکفتن دارد که زیر قوس کمان قرار دارد و سنبل خوشبویی نیز زیر بند طناب آویزان است.
هوش مصنوعی: پرندهای که با خط زیبا و جادویی زینت داده شده، در دست دارد مشک خوشبو و نیکویی که با عقیق و قند آمیخته شده است.
هوش مصنوعی: دو چشم و دو لب و صورت زیبا و دو دسته مو، هم ساعت خوشی و شادابی را میسازند و هم ناراحتی و غم، همچنین نماد ناز و محبت، و کارایی و آسیب را هم در خود دارند.
هوش مصنوعی: دوستداشتن تو بر دل من دامهای زیادی میافکند و نیرنگهای مختلفی بر جان من میزند.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وضعیتی اشاره میکند که هر دو چیز مهم، یعنی دام و بند، در زندگیاش وجود دارند، اما او نمیتواند آنها را ببیند. این به نوعی نشاندهندهی ناتوانی در درک واقعیتها و عواقب کارهایش است. به عبارت دیگر، او در وضعیت گیجی و سردرگمی قرار دارد و نمیتواند به درستی افکار و مشکلات خود را تشخیص دهد.
هوش مصنوعی: در هزاران روش و ترفند از زیبایی چهرهات مینگرم و برای زلفت هزاران حلقه و گره میزنم.
هوش مصنوعی: آن دو زلف مشکی مانند پشت من هستند و آن دو چشم سحرآلود مانند جان من به شمار میآیند.
هوش مصنوعی: اگر آن شخص پشت و پناه من نیست، پس چرا دو بخش از وجودم را تحت تأثیر قرار داده است؟ و اگر او دلیل زندگی من نیست، پس چرا حال من اینگونه خراب است؟
هوش مصنوعی: در اینجا میگویند که تو با زیبایی و جذابیت خود، درخشندگی خاصی داری و اگر کسی به خاطر زلفهای تو احساساتی شود، این احساس کاملاً طبیعی و پذیرفتنی است. در واقع، حضور تو باعث میشود که دیگران هم از زیباییات تحت تأثیر قرار گیرند.
هوش مصنوعی: نور زرتشت مانند نوری است که از دو چهره تو میتابد و دور آن را با عطرهای خوش و بوی دلانگیز پر کرده است.
هوش مصنوعی: اگرچه دلم را با نگاهت بردی و محو زلفت شدم، اما اگر از من نگران هستی، خوشحال میشوم که به خاطر تو چنین احساسی دارم.
هوش مصنوعی: من از هیچکس نمیترسم؛ چون خصلت من آزاد و گشوده است. لطف و بخشش پادشاهی که سرزمینها را فتح میکند، باعث شده است که از هرگونه محدودیت رهایی یابم.
هوش مصنوعی: کسی که در نظر و اندیشهاش بزرگ است، با خوبیهایش به مقام و اعتبار بالایی میرسد، در حالی که کسی که ضعف و کور ذهنی دارد، هر چقدر هم که در موقعیتهای بالا باشد، هیچ ارزشی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: شاه و فرمانروایی، با ویژگیهای برجسته و صفات نیکو شناخته میشوند. او نه تنها در ظاهر و جایگاه، بلکه در شخصیت و طبع نیز ممتاز است. نسل و اصل و خاستگاه او نیز شایسته و محترم است و نیروی اراده و همت او در بهبود روابط و پیوندهای اجتماعی تاثیرگذار است.
هوش مصنوعی: مردی به خوبی در میان مردم نشو و نما میکند و با تلاش و کوشش، از ریشههای حقیر و ناپربرگ جدا میشود و به سراغ موفقیتهای بزرگ میرود.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد هستند که از سلطنت و قدرت درس عبرت گرفتند، اما روزگار به آنها فرصتی نداد تا از آن درسها بهره ببرند.
هوش مصنوعی: چنان آوای درخواستکنندگان به جان او جان میدهد که گویی مادر از صدای فرزندش گم شده است.
هوش مصنوعی: دشمن با خندهاش همیشه ناله و فریاد میکند، اما از صدای نالهاش همیشه خندیده و خوشحال است.
هوش مصنوعی: هیچ وعدهای از او به تأخیر نمیافتد و هیچگونه فریب و نیرنگی در کلام او وجود ندارد.
هوش مصنوعی: زمانی که او دست بر افرازد و روز انتقام را آغاز کند، افرادی که قوی و شجاع هستند، به جای شمشیر، آرزو میکنند که کمند (حلقهای برای مهار و دستگیری) به دست بگیرند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که داود با تلاش و کوشش زیادی به دست آورد، و هر چیزی که قارون با ثروت و زیادهخواهی شرطی کرد، در نهایت بدون تلاش واقعی و به صورت موقت به دست آمدهاند.
هوش مصنوعی: شخصی با نیزهاش کسی را به زمین میزند و دیگری با دستانش به او ضربه میزند و به این ترتیب او را به عقب میرانند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که خداوند باید به خلق عطا کند، به نام نیک و بر اساس کارهای خوب انجام شده است و در این میان، مورد پسند قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: هیچ کس به درک واقعی و عمیق نخواهد رسید، مگر اینکه فضل و دانش او در کنار خرد و آگاهی باشد. به عبارت دیگر، تنها از طریق حمایت و لطف اوست که انسانها میتوانند به فهم عمیق تری از علم و دانش دست یابند.
هوش مصنوعی: دل او همچون ستارهها نور ندارد و وقتی که بتابد، مانند دریا نیست که موجهایش فراوان باشد؛ بلکه به اندازهای که بخواهد، بخشش میکند.
هوش مصنوعی: او در جهان به خاطر ذکاوت و فضیلتش چنان مورد ستایش قرار گرفته بود که هر چیزی که میگفت، بدون نیاز به سوگند، پذیرفته میشد و مورد توجه قرار میگرفت.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی مصیبتها از تو دور شوند، باید با تمام وجودت به خواستههای او توجه کنی و به او نزدیک شوی.
هوش مصنوعی: آیا که شاه نوین همیشه بخت و اقبال تو تازه است؟ این آسمان به خاطر خدمت تو همچون چرخش نچرخد.
هوش مصنوعی: با ماه و زیبایی خود بر تخت پادشاهی نشستهای و با جام می خوشیات را جشن میگیری، و در عین حال با شمشیر کینه، بر اسب جنگیات سوار شدهای.
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که خداوند به آنها تمام دنیا را داده، اما هرگز مال و ثروت نداشتهاند و حتی بوی خوشی از آن استشمام نکردهاند یا از گند و بوی بد آنها را نرسیده است.
هوش مصنوعی: خداوند در این دنیا نعمتهایی به تو داده است و بدان که او از آنچه به تو بخشیده، به تو زمانی را مشخص کرده است.
هوش مصنوعی: بیتردید نمیتوانی علاقهات را به کسی بدهی، چه آن شخص بیگانه باشد و چه از خویشاوندان تو.
هوش مصنوعی: همیشه نباید چیزهای شیرین را با تلخها مقایسه کرد، همانطور که نباید یک مار را با چیزهای زیبا و جذاب مقایسه کرد.
هوش مصنوعی: به دوستانت با مهربانی و محبت رفتار کن و همچون زهر برای دشمنانت، محکم و سختی نشان بده.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جز آن که مستی عشقست هیچ مستی نیست
همین بلات بس است، ای به هر بلا خرسند
خیال رزم تو گر در دل عدو گردد
ز بیم تیغ تو بندش جدا شود از بند
ز عدل تست به هم باز و صعوه را پرواز
[...]
شب ارتوانی بیدار باش روزی چند
مدار خرد که ماهی بزرگ سایه فکند
چو آفتاب بسی سر بر آسمان سودی
چو سایه باش فتاده بسجده دریکچند
کنون کشند عفاریت دیو را در قید
[...]
در این دو پهنه که میدان ادهم است و سمند
خیال همچو توئی در نیاورد بکمند
لطیفه ایست نهادت ز شهر بیرنگی
چه جای عرصه جولان ادهم است و سمند
در آن جهان که جلال تو آشیان بنهاد
[...]
به ذات خویش اگر چند مرد نیک بود
و لیک صحبت بد نیک را تباه کند
چنانکه مازوکز وی سپید گردد پوست
چو جفت زاج شود عالمی سیاه گند
بگو به گوش کسانی که نور چشم منند
که باز نوبت آن شد که توبهها شکنند
هزار توبه و سوگند بشکنند آن دم
که غمزههای دلارام طبل حسن زنند
چو یار مست خرابست و روز روز طرب
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.