فقیر کوری با گیتیآفرین میگفت
که ای ز وصف تو الکن زبان تحسینم
به نعمتی که مرا دادهای هزاران شکر
که من نه درخور لطف و عطای چندینم
خسی گرفت گریبان کور و با وی گفت
که تا جواب نگویی ز پای ننشینم
من ار سپاس جهانآفرین کنم نه شگفت
که تیزبین و قویپنجهتر ز شاهینم
ولی تو کوری و ناتندرست و حاجتمند
نه چون منی که خداوند جاه و تمکینم
چه نعمتی است ترا تا به شکر آن کوشی؟
به حیرت اندر از کار چون تو مسکینم
بگفت کور کزین به چه نعمتی خواهی؟
که روی چون تو فرومایهای نمیبینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، فقیر کوری با خالق جهان صحبت میکند و از لطفتانش قدردانی میکند. او میگوید که شکرگزاری او کم است نسبت به نعمتهایی که دریافت کرده است. در همین حال، فردی ثروتمند به او میگوید که نمیتواند او را واقعی بشناسد و نمیداند که او نیازمند است. به نظر او، کوری و فقری که فقیر با آن مواجه است، نمیتواند نسبت به وضعیت او شکرگزاری کند. فقیر کوری با هوش و نیکخویی پاسخ میدهد که هرگز از همتایان خود، مانند او، قدردانی نمیکند. در این گفتگو، مفهوم نعمت و شکرگزاری به چالش کشیده میشود.
هوش مصنوعی: یک فرد نیازمند و نابینا با خالق جهان صحبت میکرد و میگفت: «من به قدری ناتوانم که برای توصیف زیباییهای تو زبانم بند آمده است و نمیتوانم به درستی تو را ستایش کنم.»
هوش مصنوعی: به خاطر نعمتی که به من بخشیدهای، هزاران بار شکرگزارم، چرا که من شایستهی این همه لطف و عطا نیستم.
هوش مصنوعی: یک مرد خسی، با لحنی تند و تهدیدآمیز، گریبان شخص نابینایی را گرفت و گفت که تا وقتی پاسخ ندهی و توجیهی نداشته باشی، از جای خود بلند نمیشوم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از خالق جهان سپاسگزاری کنم، تعجبی ندارد که بینا و قویتر از شاهین هستم.
هوش مصنوعی: تو در حال حاضر ناتوان و نیازمند هستی، اما من به خاطر مقام و قدرتی که دارم، وضعیت بهتری دارم.
هوش مصنوعی: چه نعمت بزرگی برای توست که به خاطر آن تلاش میکنی؟ من از کار تو شگفتزدهام، چون که در این وضعیت به نظر میرسم که بیچارهام.
هوش مصنوعی: گفت: ای نابینا، با این حال که تو نمی توانی ببینی، چه نعمت و مزیتی را باید بخواهی؟ زیرا من موجودی با چهره و مقام تو نمیشناسم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بهر کژم که نهی نقش خویش می بینم
نه آن حریفم لیکن که مهره برچینم
گرفت دستخوشم، عشوه وصال تو لیک
بدست نامد خوش خوش ز پای ننشینم
بر آن دلم که نبینم بچشم روی صلاح
[...]
شود میسر و گویی که در جهان بینم؟
که باز با تو دمی شادمانه بنشینم؟
به گوش دل سخن دلگشای تو شنوم؟
به چشم جان رخ راحت فزای تو بینم؟
اگر چه در خور تو نیستم، قبولم کن
[...]
سگی شکایت ایام با کسی میکرد
نبینیام که چه برگشته حال و مسکینم
نه آشیانه چو مرغان نه غله چون موران
قناعتم صفت و بردباری آیینم
هزار سنگ پریشان به یک نگه بخورم
[...]
چنین که غمزه خوبان نشست در کینم
مدان که یک نفس ایمن ز فتنه بنشینم
حلال باد چو می خون من بر آن ساقی
که غرقه کرد به یک جرعه تقوی و دینم
چنان اسیر بتم کم ز قبله نیست خبر
[...]
نه یاریی دهدم بخت تا رخت بینم
نه طاقتی که دمی در فراق بنشینم
نه صبر آنکه برآرم دمی نفس بی تو
نه آنکه غیر تو خواهم کسی که بگزینم
دلم ببردی و آنگاه قصد جان کردی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.