ز گرمی بینصیب افتادهام چون شمع خاموشی
ز دلها رفتهام چون یاد از خاطر فراموشی
منم با ناله دمسازی به مرغ شب همآوازی
منم بیباده مدهوشی ز خون دل قدح نوشی
ز آرامم جدا از فتنهٔ روی دلارامی
سیهروزم چو شب در حسرت صبح بناگوشی
بدان حالم ز ناکامی که تسکین میدهم دل را
به داغی از گل رویی به نیشی از لب نوشی
به دشواری توان دیدن وجود ناتوانم را
به تار پرنیان مانم ز عشق پرنیانپوشی
به چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اما
چه رازی میتوان خواند از نگاه سرد خاموشی
چه میپرسی رهی از داغ و درد سینهسوز من؟
که روز و شب هم آغوش تبم با یاد آغوشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساس تنهایی و فقدان عشق صحبت میکند. او مانند شمعی خاموش و فراموش شده، به دور از گرما و محبت است. در حالی که درد و حسرت در دلش وجود دارد، تلاش میکند تا آرامش خاطر خود را پیدا کند. او به شبهای سیاه و دلتنگیهایش اشاره میکند و میگوید که با وجود ناکامیها، سعی دارد به دلش تسکین دهد. شاعر به عشق و روابطی که از دست رفتهاند، فکر میکند و از عدم توانایی در درک راز نگاه معشوقش صحبت میکند. او در نهایت، به غم و تبهای همیشگی خود با یاد عشق میپردازد.
هوش مصنوعی: به خاطر گرما و حرارت عشق، از حمایت و محبت بیبهرهام، مانند شمعی خاموش که دیگر نوری نمیافکند. همچنین از دلها رفتهام مانند یاد و خاطرهای که به فراموشی سپرده شده است.
هوش مصنوعی: من با نالههای خودم همصدا با مرغ شب هستم و در حالتی که بیشراب مست شدهام، از غمی که در دل دارم، پرنوشی میکنم.
هوش مصنوعی: از آرامش جدا شدم به خاطر آشفتگی که چهره دلربایی برانگیخته است. سیه روزگارم مثل شب است که در آرزوی صبح میسوزم.
هوش مصنوعی: حالم از ناامیدی خراب است، اما برای آرام کردن دل خود، به زیبایی صورت کسی که مانند گل است، و به شیرینی لبهایش، تکیه میکنم.
هوش مصنوعی: به سختی میتوانم وجود خود را ببینم، زیرا عشق به کسی که پرنیان میپوشد، چنان در درونم پیچیده است که مرا به مانند پارچهای نرم و لطیف کرده است.
هوش مصنوعی: به چشمانت خیره شدم تا از دلت با خبر شوم، اما چه رازی میتوان از نگاه بیحرکت و سرد تو فهمید؟
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که در دل دارم، چرا میپرسی؟ که هر لحظه و هر شب، در آغوش تب و گرما، به یاد آغوشی هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ز من توحید می پرسی جوابت چیست خاموشی
بگفتن کی توان دانست گویم گر به جان کوشی
ز توحید ار سخن گوئی موحد گویدت خاموش
سخن اینجا نمی گنجد مقام تو است خاموشی
تو پنداری که توحیدست این قولی که می گوئی
[...]
نظر ز آن نوغزال ایدل به بیداری تو میپوشی
تو پنداریکه بیداری ولی در خواب خرگوشی
لب عیسی دم جانبخشی اورا خدا دادش
تو باری از حسد ایچشمه حیوان چه میجوشی
من از شیرین لبت ایمه بتلخی میخورم حسرت
[...]
ندارد حسن خط چون من غلام حلقه در گوشی
ندارد صفحه دوران چو من عاشق بناگوشی
مرا در قلزمی شور محبت می دهد جولان
که باشد آسمان آنجا حباب خانه بر دوشی
نماز عاشقان باشد، همه مستی و بیهوشی
حضورش غیبت از خود، ذکر از عالم فراموشی
قیام: استادگی از جان، قعود: افتادگی از پا؛
اذان: فریاد از دست خود و، تعقیب: خاموشی!
مکانش آنکه، گنجایی در آن نبود غرضها را
[...]
کبابم کرده بی پروا خرامی چشم می پوشی
قلندر مشربی یک شهر عاشق خانه بر دوشی
مرصع آستین گل در گریبان نازک اندامی
منقش جامه زرین کمربندی کله پوشی
بدن یک پیرهن روحی میان ز آب خضر موجی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.