گفتی چه حاجت است ترا تا روا شود
گفتن چه حاجت است بر اما چه حاجت است
اشعار فقر بر در حاتم چه لازمست
اظهار درد پیش مسیحا چه حاجت است
تدبیر کار هیچ ندانی چو من زمن
کردن سئوال از چو تو دانا چه حاجت است
بیمار اگر فضول نباشد طبیب را
آموختن طریق مداوا چه حاجت است
کافیست بهر حاجت ما از تو کم سخن
اینست اگر سخن سخن ما چه حاجت است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اشعار به این موضوع میپردازد که بسیاری از خواستهها و دردهای انسانی نیازی به بیان ندارند. او تأکید میکند که در مقابل افرادی مانند حاتم و مسیحا، نیاز به اظهار فقر و درد نیست، چرا که آنها بر بهبود اوضاع واقفند. همچنین، از دانایی و دانش بینیاز بودن در مواقعی که خود درکی از شرایط داریم، یاد میکند. در نهایت، شاعر میگوید که کافیست فقط به خاطر نیازهای خود کم سخن بگوییم، زیرا این خود یک نوع سخن است که مفهوم عمیقتری دارد.
هوش مصنوعی: سوالی مطرح شده که چرا به چیزی احتیاج داری تا اتفاقی بیفتد. در واقع، این پرسش به نوعی اشاره به بیفایده بودن صحبت کردن در مورد خواستهها و نیازها دارد و نشان میدهد که گاهی نیازی به توضیح دادن نیست.
هوش مصنوعی: بیهوده است که در کنار حاتم از فقر سخن بگوییم و یا در حضور مسیحا از درد و رنج خود شکایت کنیم.
هوش مصنوعی: اگر به کارهایت تدبیر و اندیشهای نداری، چرا از من که در این زمینه تجربه دارم سوال میکنی؟ تو که خود را دانا میدانی، نیازی به پرسش از من نیست.
هوش مصنوعی: اگر بیمار بیدلیل و زیاد سوال نکند، نیازی به یاد دادن روش درمان به پزشک نیست.
هوش مصنوعی: برای خواستههای ما تنها کافیست که کم صحبت کنیم. اگر حرف زدن به نفع ما باشد، دیگر نیازی به گفتن نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم
[...]
خاطر چو خرم است به صهبا چه حاجت است؟
دل چون گشاده است به صحرا چه حاجت است؟
سیر چمن بود پی تحصیل وقت خوش
با وقت خوش به سیر و تماشا چه حاجت است؟
هیچ است گنج عالم اگر نیست دل غنی
[...]
ما را امام هست و یارا چه حاجت است
خورشید هست نور ثریا چه حاجت است
ای حضرت امام به سرّی که با خدای
داری دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه شرع، خدا را بسوختیم
[...]
با چشم سیر، نعمت دنیا چه حاجت است؟
تا آبرو به جاست، به دریا چه حاجت است؟
عمری ست کز تپانچه، رخی سرخ می کنیم
ما را به سرخ رویی صهبا چه حاجت است؟
ژولیده موی، بر سر ما تاج خسروی ست
[...]
با طلعتت به گلشن وصحرا چه حاجت است
درخدمتت به سیر وتماشا چه حاجت است
خود با خیال روی تومشغول صحبتم
گلزار و صوت بلبل شیدا چه حاجت است
از لعل روح بخش توگشتیم زنده دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.