ما را امام هست و یارا چه حاجت است
خورشید هست نور ثریا چه حاجت است
ای حضرت امام به سرّی که با خدای
داری دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه شرع، خدا را بسوختیم
آخر سئوال کن که گدا را چه حاجت است
ارباب حاجتیم و زبان سئوال نیست
در حضرت کریم تمنا چه حاجت است
جام جهان نماست ضمیر منیر دوست
اظهار احتیاج خود آنجا چه حاجت است
حق داند و تو نیز که با ما چه میرود
در غیبت شما به تقاضا چه حاجت است
فیض ار چه محرم است به جان مخلص شماست
مهر شما چو نیست به تقوی چه حاجت است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر با نگاهی به امام و مقام او، به توصیف نیازی که به وجود او دارند میپردازد. او میگوید که با وجود امام و نور الهی، دیگر نیازی احساس نمیشود و حتی از امام میخواهد که در این باره از خداوند بپرسد. شاعر به ضعف خود به عنوان گدای درگاه الهی اشاره میکند و میگوید که در این مقام نمیتواند از خود حاجتی بیان کند. او نشان میدهد که در غیبت امام، درخواست و نیاز به حضوری برای درک حقیقت و برطرف کردن حاجات انسانی احساس میشود. در نهایت، شاعر به این نکته میپردازد که مهر امام و ارتباط با او مهمتر از هر تقوا و اعمال دیگر است.
هوش مصنوعی: ما امام و راهنمایی داریم و یاران خوبی نیز در کنارمان هستند. در این صورت، نیازی به خورشید و نور ثریا نیست؛ زیرا روشنایی و هدایت در دست ماست.
هوش مصنوعی: ای امام بزرگوار، لطفاً از راز و نیازی که با خدا داری، یک لحظه بپرس که ما به چه چیزی نیاز داریم.
هوش مصنوعی: ای پادشاه دین، ما آخر به خدا پناه آوردیم و از تو میخواهیم که بپرسی این گدا به چه چیزی نیاز دارد.
هوش مصنوعی: ما خواستهمان را به دست کسی میسپاریم که کریم و بخشنده است، و نیازی به کلام برای بیان خواستههایمان نیست.
هوش مصنوعی: دل من مانند جامی است که زیباییهای دوست را در خود دارد. وقتی که به حضور او نیاز دارم، دیگر نیازی به گفتن و درخواست کردن نیست.
هوش مصنوعی: خدا میداند و تو نیز به خوبی آگاه هستی که در غیبت شما چه مسائلی در حال رخ دادن است و دیگر نیازی به درخواست نداریم.
هوش مصنوعی: اگرچه فیض الهی برای کسی که به درستی خالص است، قابل دسترسی است، اما اگر محبت شما در دل نباشد، در انجام کارهای نیک چه نیازی به تقوا و پرهیزگاری است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است
چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است
جانا به حاجتی که تو را هست با خدا
کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم
[...]
خاطر چو خرم است به صهبا چه حاجت است؟
دل چون گشاده است به صحرا چه حاجت است؟
سیر چمن بود پی تحصیل وقت خوش
با وقت خوش به سیر و تماشا چه حاجت است؟
هیچ است گنج عالم اگر نیست دل غنی
[...]
ما را امام هست و یارا چه حاجت است
خورشید هست نور ثریا چه حاجت است
ای حضرت امام به سرّی که با خدای
داری دمی بپرس که ما را چه حاجت است
ای پادشاه شرع، خدا را بسوختیم
[...]
با چشم سیر، نعمت دنیا چه حاجت است؟
تا آبرو به جاست، به دریا چه حاجت است؟
عمری ست کز تپانچه، رخی سرخ می کنیم
ما را به سرخ رویی صهبا چه حاجت است؟
ژولیده موی، بر سر ما تاج خسروی ست
[...]
گفتی چه حاجت است ترا تا روا شود
گفتن چه حاجت است بر اما چه حاجت است
اشعار فقر بر در حاتم چه لازمست
اظهار درد پیش مسیحا چه حاجت است
تدبیر کار هیچ ندانی چو من زمن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.