گنجور

 
فیض کاشانی

ما را امام هست و یارا چه حاجت است

خورشید هست نور ثریا چه حاجت است‏

ای حضرت امام به سرّی که با خدای

داری دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاه شرع، خدا را بسوختیم

آخر سئوال کن که گدا را چه حاجت است‏

ارباب حاجتیم و زبان سئوال نیست

در حضرت کریم تمنا چه حاجت است

جام جهان نماست ضمیر منیر دوست

اظهار احتیاج خود آن‏جا چه حاجت است

حق داند و تو نیز که با ما چه می‏رود

در غیبت شما به تقاضا چه حاجت است

فیض ار چه محرم است به جان مخلص شماست

مهر شما چو نیست به تقوی چه حاجت است

 
 
 
حافظ

خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است

چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است

جانا به حاجتی که تو را هست با خدا

کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم

[...]

صائب تبریزی

خاطر چو خرم است به صهبا چه حاجت است؟

دل چون گشاده است به صحرا چه حاجت است؟

سیر چمن بود پی تحصیل وقت خوش

با وقت خوش به سیر و تماشا چه حاجت است؟

هیچ است گنج عالم اگر نیست دل غنی

[...]

فیض کاشانی

ما را امام هست و یارا چه حاجت است

خورشید هست نور ثریا چه حاجت است‏

ای حضرت امام به سرّی که با خدای

داری دمی بپرس که ما را چه حاجت است

ای پادشاه شرع، خدا را بسوختیم

[...]

حزین لاهیجی

با چشم سیر، نعمت دنیا چه حاجت است؟

تا آبرو به جاست، به دریا چه حاجت است؟

عمری ست کز تپانچه، رخی سرخ می کنیم

ما را به سرخ رویی صهبا چه حاجت است؟

ژولیده موی، بر سر ما تاج خسروی ست

[...]

رفیق اصفهانی

گفتی چه حاجت است ترا تا روا شود

گفتن چه حاجت است بر اما چه حاجت است

اشعار فقر بر در حاتم چه لازمست

اظهار درد پیش مسیحا چه حاجت است

تدبیر کار هیچ ندانی چو من زمن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه