زهی! حسن ترا گل خاک کویی
نسیم عنبر از زلف تو بویی
رخت بر سوسن و گل طعنهها زد
که بود این ده زبانی، آن دو رویی
نیامد در خم چوگان خوبی
به از سیب زنخدان تو گویی
سر زلفت ز بهر غارت دل
پریشانست هر تاری به سویی
شدی جویای بالای تو گر سرو
توانستی که بگذشتی ز جویی
ز زلفت حلقهای جستم، ندادی
چه سختی میکنی با من به مویی؟
دل سخت تو چون دید اوحدی گفت:
بدین سنگم بباید زد سبویی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من از تو راستی خواهم که جویی
همیشه راستی ورزی و گویی
به هر شام و سحر گریم بکوئی
که جاری سازم از هر دیده جوئی
مو آن بی طالعم در باغ عالم
که گل کارم بجایش خار روئی
یقین دان کو نباشی تو ولیکن
نباشی در میان آنگه تواوئی
حروف کاینات ار بازجویی
همه در تست و تو در لوح اویی
اگر مبصر و گرمسموع جوئی
وگر محسوس وگر معقول گوئی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.