گنجور

 
اوحدی

باز دوشم ز راه مهمانی

به خرابی کشید و ویرانی

داشت در پیش رویم آینه‌ای

تا بدیدم درو به آسانی

که جزو نیست هر چه می‌دانم

که ازو خاست هر چه می‌دانی

دو قدم راه بیش ، نیست ولی

تو در اول قدم همی مانی

هر چه هستیست در تو موجودست

خویشتن را مگر نمی‌دانی؟

ای که روز و شبت همی خوانم

گر چه هرگز مرا نمی‌خوانی

زان شراب بقا بده جامی

تا تن اوحدی شود فانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

ما به هر مجلسی ز تو زده ایم

همچو بلبل هزاردستانی

بسته کاری نکرده ای با ما

مردمی کرده ای فراوانی

زود در هر چه خواستیم از تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

تا کی این لاف در سخن رانی

تا کی این بیهده ثنا خوانی

گه برین بی هنر هنر ورزی

گه بر آن بی گهر درافشانی

با چنین مهتران بی معنی

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۷۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

ای پناه همه مسلمانی

رافع بن علی شیبانی

تاج دینی و از مکارم تو

همه اصحاب دین بآسانی

در معالی بلند مرتبتی

[...]

سوزنی سمرقندی

من یکی شاعرم نه سامانی

نز نژاد ملوک ساسانی

نه مرا باد حشمت میری

نه مرا اسب و طوق سلطانی

نه غلامان رومی و خزری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه