گنجور

 
اوحدی

ای تن و اندامت از گل خرمنی

عالمی حسنی تو در پیراهنی

دل که بالای تو و روی تو دید

کی فرود آید به سرو و سوسنی؟

بی‌دهان همچو چشم سوزنت

شد جهان بر من چو چشم سوزنی

آنکه ببرید از من بیدل ترا

جان شیرین را جدا کرد از تنی

بر دلم داغ جفا تا کی نهی؟

بار چندین برنتابد گردنی

دوش می‌گفتی که: پیش من بمیر

گر مجال افتد زهی خوش مردنی!

اوحدی مسکین به گیتی بی‌رخت

کی قراری داشتی در مسکنی؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

من سخن گویم، تو کانایی کنی

هر زمانی دست بر دستی زنی

انوری

دوستا گر دوستی گر دشمنی

جان شیرین و جهان روشنی

در سر کار تو کردم دین و دل

انده جانست وان در می‌زنی

برنیارم سر گرم در سرزنش

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

بر سر ما آمد ابر بهمنی

همچو سلطان بر سپاه ارمنی

شد به چشم من سیه گیتی ز برف

گرچه زاید از سپیدی روشنی

گر سپید آمد سیه کاری برف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه