گنجور

 
اوحدی

نزدیک یار اگر نه چنین خوار و خردمی

در هجرش این مذلت و خواری نبردمی

بی‌او ز جان ملول شدم، کو خیال او؟

تا جان خود به دست خیالش سپردمی

از باد صبح‌گاه درین تنگنای هجر

گر بوی او به من نرسیدی به مردمی

کو آن توان و توش؟ کزین خاکدان غم

خود را به آستان در دوست بردمی

صافی کجا شدی دلم از دردی جهان؟

گر من نه در حمایت این صاف و دردمی

اندر شمار دیدن او نام من کجاست؟

تا بعضی از جنایت او برشمردمی

گر نقش روی خود ننهفتی ز چشم من

من نام اوحدی ز ورق بر ستردمی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

گوگرد سرخ خواست ز من سبز من پریر

در پیشش ار نیافتمی روی زردمی

خود سهل بود سهل که گوگرد سرخ خواست

گر نان خواجه خواستی از من چه کردمی

انوری

گر نیستی زمانه به جنگ و نبرد خلق

پیوسته با زمانه کجا در نبردمی

ور آسیای چرخ بر غمم نگرددی

در جوی آسیا متوطن نگردمی

آب مراد زیر پل کس نمی‌رود

[...]

خاقانی

باور نکردمی که رسد کوه سوی کوه

مردم رسد به مردم، باور بکردمی

کوهی بد این تنم که بدو کوه غم رسید

من مردمم چرا نرسیدم به مردمی؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه