گنجور

 
اوحدی

کار ما امروز زان رخ با نواست

شکر ایزد کان مخالف گشت راست

گر چه یک چند از وفاداری بجست

هم چنان وقت وفا داری بجاست

عارض او در خم زلف چو مار

آرزویی در دهان اژدهاست

عیب نتوان کرد اگر روزی دو، دوست

روی میپیچد، که دشمن در قفاست

نام او بیگانه قاصد کرده‌ام

ورنه می‌دانم که با جان آشناست

یک دم از دستش نمی‌دانیم داد

گر چه دستش دایم اندر خون ماست

آنکه او را دور کرد از من چه کرد؟

چون ز مهر او سر مویی نکاست

عشقبازی را خطا نتوان شمرد

عاشقان را کام دل جستن خطاست

رغبت بوس و تمنای کنار

شهرتست، این عشق ورزیدن جداست

اوحدی، گر کشته گردی در غمش

سهل باشد، چون غم او خون بهاست

عشق خوبان بی‌بلا هرگز که دید؟

خوب نیز از حق خویش اندر بلاست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خواجه عبدالله انصاری

مرغ ایمانرا دو پر خوف و رجاست

مرغ را بی‌پر پرانیدن خطاست.

مسعود سعد سلمان

ای نگارین چون تو از خوبان کجاست

نیست کس را آنچه از گیتی تراست

قد و روی و زلف،سرو و ماه مشک

مشک، پیچان، ماه، تابان، سرو،راست

تا مرا مهر تو اندر دل نشست

[...]

قوامی رازی

«ای قوامی هر که چون تو نانباست

تا قیام الساعه فخر شهر ماست »

«گندم فضل خدای از بهر تو

کشته اندر دستگرد کبریاست »

«تخمش از تقدیس عرش ایزدیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قوامی رازی
انوری

رتبت و تمیکن صدر موئتمن

همچو قدر و همتش بی‌منتهاست

آفتابش در سخاوت مقتدیست

واسمان را در کفایت مقتداست

طبع شد بیگانه با آز و نیاز

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

عشق تو همچون قضا فرمانرواست

وصل تو همچون قدر مشکل گشاست

لعل میگونت بسرخی میزند

سرخیش زانست کاندر خون ماست

عشق تو زرد کرد رنگ روی من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه