گنجور

 
اوحدی

روی در پرده و از پرده برون می‌نگری

پرده‌بردار، که داریم سر پرده‌دری

خلق بر ظاهر حسن تو سخنها گویند

خود ندانند که از کوی تصور بدری

هر کسی روی ترا بر حسب بینش خویش

نسبتی کرده به چیزی و تو چیز دگری

لاله خوانند ترا، آه! ز تاریک دلی

سرو گویند ترا، وای! ز کوته‌نظری

تو به نظاره و برجستن رویت جمعی

متفرق شده در هر طرف از بی‌بصری

عشق ارباب هوی وه! که چه ناخوش هوسست

گلهٔ دیو دوان در پی یک مشت پری

اوحدی را ز فراقت نفسی بیش نماند

آه! اگر چارهٔ بیچارگی او نبری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

دل من خواهی و اندوه دل من نبری

اینْت بی‌رحمی و بی‌مهری و بیدادگری

تو بر آنی که دل من ببری دل ندهی

من بدین پرده نیم، گر تو بدین پرده دری

غم تو چند خورم و انده تو چند برم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
منوچهری

چون به هم کردی بسیار بنفشهٔ طبری

باز برگرد به بستان در چون کبک دری

تا کجا بیش بود نرگس خوشبوی طری

که به چشم تو چنان آید، چون درنگری

مسعود سعد سلمان

آلت کشتن داری صنما غمزه و کارد

زین دو ناکشته ز دستت نرهد جانوری

تو مرا جانی و چون با تو بوم جانوری

زنده گردم که ز دیدار تو یابم نظری

می بترسم که مرا روزی بکشی تو از آنک

[...]

امیر معزی

گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری

گشت تابنده ز دریای معانی گهری

سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک

ملک‌العرش عطا داد ملک را پسری

ملک باغ‌ است و در آن باغ‌ ملک سنجر هست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

شیفته کرد مرا هندوکی همچو پری

آنچنان کز دل عقل شدم جمله بری

خوشدلی شوخی چون شاخک نرگس در باغ

از در آنکه شب و روز درو در نگری

گرمی و تری در طبع هلاک شکرست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه