باغ بهشت بیند بیداغ انتظاری
آن کش ز در درآید هر لحظه چون تو یاری
بر صیدگاه دولت نگرفتهاند هرگز
شاهان به باز و شاهین زین خوبتر شکاری
چون بلبل ار بنالم واجب کند کزین سان
در دامن دل من نگرفته بود خاری
بر دل گذر نمیکرد این روز نامرادی
وقتی که بود ما را روزی و روزگاری
ایمن نمینشینم، کاسان دهد بکشتن
چون ما پیادگان را وانگه چنین سواری
همچون علف برآیند از گورم استخوانها
بعد از من ار کنی تو بر خاک من گذاری
با من مرو، که خصمم عیبت کند، چو بیند
من پیر گشته وانگه در دست ازین نگاری
این راز چون بدارم، پنهان، که یافت شهرت
ذکرم به هر زبانی، نامم به هر دیاری
با دل چو گفتم ای دل، کاری کنیم زین پس
گفت اوحدی، نیابی بهتر ز عشق کاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف وضعیت خود و احساساتش میپردازد. او به باغ بهشت و لحظههای حضور محبوب اشاره دارد و میگوید که در کنار او، تمامی مشکلات یادآوری نمیشود. شاعر به شکوه خود از روزهای ناامیدی میپردازد و از مرگ و خاطراتی که از او باقی میماند سخن میگوید. او همچنین به عشق میپردازد و این را مهمترین و ارزشمندترین کار در زندگی میداند. در نهایت، او به خود و دلش میگوید که هیچ چیز بهتر از عشق نمیتواند باشد.
هوش مصنوعی: بهشت را بدون هیچ شکاف و افسوسی میبیند کسی که هر لحظه منتظر ورود یاری چون تو است.
هوش مصنوعی: هرگز شاهان به شکار نمیروند، چون در placeای که بر دولت و حکومت مسلط هستند، نیاز به پرندههای شکاری مثل باز و شاهین ندارند.
هوش مصنوعی: اگر من مانند بلبل شکایت کنم، لازم است که بگویم در دل من به این شکل خاری نبوده است.
هوش مصنوعی: این روزهای نامساعد، به دل من راه نمییافت وقتی که روزها و زمانهای خوبی را با هم سپری میکردیم.
هوش مصنوعی: من در امنیت زندگی نمیکنم، زیرا کسانی هستند که به راحتی میتوانند ما را به قتل برسانند، مانند سوارانی که پیادهنظام را در هر لحظه تهدید میکنند.
هوش مصنوعی: پس از مرگ من، اگر بر خاک من قدم بگذاری، استخوانهایم مانند علف از خاک خواهند رویید.
هوش مصنوعی: با من نرو، چون مخالف من عیبهای تو را خواهد گفت، وقتی که مرا پیر ببیند و سپس به خاطر این تصویر زیبا در دستت.
هوش مصنوعی: این راز را در دل نگه میدارم و پنهان میکنم، چون شهرت ذکر و نام من به هر زبانی و در هر جایی شنیده میشود.
هوش مصنوعی: با دل که صحبت کردم و از او خواستم که از این به بعد کاری انجام دهیم، دل گفت که هیچ کار بهتری از عشق پیدا نخواهی کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل در پیش او نهادم
بستد به دوستی دل ننمود دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری
مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری
چونانکه من به شادی روزی هم گذارم
خواهم که تو به شادی روزی همیگذاری
گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره
[...]
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم
بسته به دوستی دل بنموده دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در
از یار خواه باده وز باده خواه یاری
دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد
جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری
در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا
[...]
تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟
چون میشویم عاشق بر چهرهٔ تو باری
از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان
مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!
خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.