گنجور

 
اوحدی

دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران

دگر با یادم آوردی قدیمی صحبت یاران

ز خاکت بوی عهد یار می‌یابد دماغ من

زهی!بوی وفاداری، زهی!خاک وفاداران

خوشا آن فرصت و آن عیش و آن ایام و آن دولت

که با مطلوب خود بودم علی رغم طلب‌گاران

بمان ،ای ساربان،ما را به درد خویش و خوش بگذر

که بار افتاده همراهی نداند با سبک باران

خود ، ای محمل‌نشین، امشب ترا چون خواب می‌آید

که از دوش شتر بگذشت آب چشم بیداران

ز آه سرد و آب چشم خود دایم به فریادم

که اندر راه سودای تو این بادست و آن باران

نسیم صبح، اگر پیش طبیب من گذریابی

بگو: آخر گذاری کن، که بدحالند بیماران

اگر یاران مجلس را نصیحت سخت می‌آید

من از مستی نمیدانم، چه میگویند هشیاران؟

چنان با آتش عشقت دلم آمیزشی دارد

که آتش در نیامیزد چنان با عود عطاران

حدیثم را، که می‌سود ز شیرینی دل مردم

بخوان، ای عاشق و درده صلای انگبین خواران

مجوی، ای اوحدی، بی‌غم وصال او، که پیش از ما

درین سودا به کوی او فرو رفتند بسیاران

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران

دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران

نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش

چو سیل از سر گذشت آن را چه می‌ترسانی از باران

گر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندی

[...]

ابن یمین

نگارا عزم آن دارم که گر بر رغم اغیاران

ز راه لطف و دلجوئی در آئی از در یاران

کنم دنیا و دین هر دو فدای خاک پای تو

چه وزن آرد کله جائی که سر بخشند عیاران

گر از خاک سر کویت برد باد صبا گردی

[...]

خواجوی کرمانی

چو چشم خفته بگشودی ببستی خواب بیداران

چو تاب طرّه بنمودی ببردی آب طرّاران

ترا بر اشک چون باران من گر خنده می آید

عجب نبود که در بستان بخندد غنچه از باران

چو فریاد گرفتاران بگوشت می رسد هر شب

[...]

سلمان ساوجی

دل من زنده می‌گردد به بوی وصل دلداران

دماغم تازه می‌دارد نسیم وعده یاران

الا ای صبح مشتاقان بگو خورشید خوبان را

که تا کی ذره سان گردند در کویت هواداران

شبی احوال بیماران بپرس از شمع مومن دل

[...]

جلال عضد

از آن ساعت که افتادم جدا از صحبت یاران

همی بارم همه روزه سرشک از دیده چون باران

تنم جمله جهان گردید و جان در خدمت جانان

قدم ملک زمین پیمود و دل در صحبت یاران

همی خواهم که در کویش وطن سازم همه عمری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه