نگارا عزم آن دارم که گر بر رغم اغیاران
ز راه لطف و دلجوئی در آئی از در یاران
کنم دنیا و دین هر دو فدای خاک پای تو
چه وزن آرد کله جائی که سر بخشند عیاران
گر از خاک سر کویت برد باد صبا گردی
زند در مشک چین آتش بریزد آب عطاران
پریشانی زلف خود مپرس الا ز چشمانت
که احوال شب تیره نداند کس چو بیماران
ببازار غم عشقت دلم تا گشت سودائی
ز من نقد روان بردی بطیره همچو طراران
ز تاب آتش عشقت شدم با خاک ره یکسان
هوادار توام آخر مریز آب هواداران
مرا ایدوست در عشقت چه باک از طعنه دشمن
چو شد ابن یمین غرقه کجا اندیشه باران
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل از عشق و ارادت عمیق خود به محبوبش سخن میگوید و ابراز میکند که حاضر است دنیا و دین را فدای او کند. او به محبت و لطف محبوبش اشاره میکند و میفرماید که از غمواندوه عشقی که دارد رنج میبرد. دل او به شدت تحت تأثیر عشق قرار گرفته و از این بابت به حوادث تلخ زندگی توجهی ندارد. او یادآور میشود که عشقش او را به شدت دچار پریشانی کرده و نمیتواند به راحتی از آن رهایی یابد. در نهایت به قدرت عشق و پایداری خود در برابر دشمنان اشاره میکند و میگوید برای او هیچ طعنهای و هیچ انتقادی اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: ای معشوق، تصمیم دارم که اگرچه افراد دیگر ممانعت کنند، با مهر و محبت تو به یاران وارد شوم.
هوش مصنوعی: من برای تو، هم دنیا و هم دین را فدای خاک پای تو میکنم. چه ارزشی دارد جایی که عیاران و شجاعان برای آن سر و جان خود را فدا میکنند؟
هوش مصنوعی: اگر بادی از سمت کوی تو بگذرد، به گونهای میچرخد که انگار آتش در مشکهایی که عطاران دارند، میریزد.
هوش مصنوعی: موهای پریشان خود را از کسی نپرس، فقط از چشمانت بپرس که هیچکس نمیداند حال شب سیاه را، جز بیمارانی که آن را تجربه کردهاند.
هوش مصنوعی: در بازار عشق تو، دل من دیوانه شد و تو با شگردی مانند پرندگان، جانم را به آسانی از من گرفتی.
هوش مصنوعی: از شدت عشق تو، به جایی رسیدهام که مثل خاک شدهام. من هوادارت هستم، پس به خاطر هواداران تو، کمتوجهی نکن.
هوش مصنوعی: مهم نیست که دشمنان چه چیزی دربارهی عشق من میگویند، چون وقتی که دل به تو دادهام و در عشق تو غرق شدهام، دیگر به نظرات آنها توجهی ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران
دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران
نصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکش
چو سیل از سر گذشت آن را چه میترسانی از باران
گر آن ساقی که مستان راست هشیاران بدیدندی
[...]
دلا،خوش کرده ای منزل به کوی وصل دلداران
دگر با یادم آوردی قدیمی صحبت یاران
ز خاکت بوی عهد یار مییابد دماغ من
زهی!بوی وفاداری، زهی!خاک وفاداران
خوشا آن فرصت و آن عیش و آن ایام و آن دولت
[...]
چو چشم خفته بگشودی ببستی خواب بیداران
چو تاب طرّه بنمودی ببردی آب طرّاران
ترا بر اشک چون باران من گر خنده می آید
عجب نبود که در بستان بخندد غنچه از باران
چو فریاد گرفتاران بگوشت می رسد هر شب
[...]
دل من زنده میگردد به بوی وصل دلداران
دماغم تازه میدارد نسیم وعده یاران
الا ای صبح مشتاقان بگو خورشید خوبان را
که تا کی ذره سان گردند در کویت هواداران
شبی احوال بیماران بپرس از شمع مومن دل
[...]
از آن ساعت که افتادم جدا از صحبت یاران
همی بارم همه روزه سرشک از دیده چون باران
تنم جمله جهان گردید و جان در خدمت جانان
قدم ملک زمین پیمود و دل در صحبت یاران
همی خواهم که در کویش وطن سازم همه عمری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.