دلم زندان عشق توست و زندانی درو جانم
چو زندانی شدم،دیگر چه میخواهی؟ مرنجانم
مرا خوان، ای پریچهره، که گر صد بار در روزی
سگم خوانی دعا گویم، بدم گویی ثنا خوانم
گر امیدی که من دارم روا گردد ز وصل تو
به دربانیت بنشینم، به سلطانیت بنشانم
مرا از روی خود دوری چه فرمایی و مهجوری؟
اگر حکمی کنی بر من، به چیزی کن که بتوانم
دلم بردی و میدانم که: پیش توست و میدانی
تو هم لیکن نمیگویی، که میگویی: نمیدانم
مرا دیوانه میدارد سر زلف پریرویی
که گر با من در آرد سر، کند حالی سلیمانم
ازین اندیشه در دامن کشیدم پای صد نوبت
اگر یاد سر زلفش نمیگیرد گریبانم
نگارینا، چرا کردی تو با همچون منی سختی؟
که اندر عهد خود هرگز ندیدی سستپیمانم
به هر حکمی که فرمایی، مکن تقصیر، کز خوبان
تو را بر اوحدی حکمست و من هم بنده فرمانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، احساس عمیق عاشقانه و دردناک یک فرد را روایت میکند که به عشق محبوبش گرفتار شده و از دوری او رنج میبرد. شاعر از زیبایی و تاثیر چهره محبوب خود سخن میگوید و ابراز میکند که حتی اگر بارها و بارها او را صدا کند، حاضر است دعا و ثنا بگوید. او آرزو دارد که به وصال محبوبش برسد و در کنار او باشد، اما از وضعیت فعلی و دوریاش احساس غم و ناامیدی میکند. شاعر همچنین به دیوانگی ناشی از عشق اشاره میکند و از محبوبش میخواهد که با وی نرم-hearted باشد و سختگیری نکند. در نهایت، او به اطاعت از دستورات محبوبش اعتراف میکند و خود را بندهای در فرمان او میداند.
هوش مصنوعی: دل من در عشق تو به بند است و من در این بند، جانم مانند یک زندانی است. حال که در این وضعیت گرفتار شدهام، دیگر چه چیزی از من میخواهی؟ فقط مرا رنج نده.
هوش مصنوعی: ای پریچهره، مرا بخوان، که اگر هزار بار در روز به من بگویی گناهکارم، باز هم برایت دعا میکنم و ستایش میکنم.
هوش مصنوعی: اگر امیدی که من دارم به حقیقت بپیوندد و به وصالت برسم، میتوانم در مقام دربانی تو نشسته و تو را در مقام سلطانی قرار دهم.
هوش مصنوعی: چرا از من روی برگردانی و مرا تنها بگذاری؟ اگر تصمیمی درباره من میگیری، طوری تصمیم بگیر که من هم بتوانم با آن کنار بیایم.
هوش مصنوعی: دل مرا ربودهای و میدانم که آن در نزد توست. تو هم این را میدانی، اما آن را بیان نمیکنی و به جایش میگویی که نمیدانی.
هوش مصنوعی: موهای زیبا و افسونگر آن معشوقه مرا دیوانه میکند، زیرا اگر او یک بار با من روبرو شود، حالتی پیدا میکنم که همچون سلیمان میشوم.
هوش مصنوعی: به خاطر این فکر، بارها خود را از آن دور کردم، اما اگر یاد آن زلف زیبا به ذهنم بیفتد، نمیتوانم خودم را از آن جلو بگیرم و دلم بهانه میگیرد.
هوش مصنوعی: عزیزم، چرا با من اینگونه رفتار کردی؟ تو که در زندگیات هرگز کسی را نادان و بیوفا ندیدهای.
هوش مصنوعی: هر چه دستوری بدهی، قصوری نکن؛ زیرا از سوی خوبان، تو را به اوحدی میسنجند و من هم پیرو دستورات تو هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم
به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم
به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من
[...]
ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانم
نه روی هجر میبینم نه راه وصل میدانم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
[...]
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
[...]
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
[...]
مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم
ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم
اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم
نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم
چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.