گنجور

 
اوحدی

دلم زندان عشق توست و زندانی درو جانم

چو زندانی شدم،دیگر چه می‌خواهی؟ مرنجانم

مرا خوان، ای پری‌چهره، که گر صد بار در روزی

سگم خوانی دعا گویم، بدم گویی ثنا خوانم

گر امیدی که من دارم روا گردد ز وصل تو

به دربانیت بنشینم، به سلطانیت بنشانم

مرا از روی خود دوری چه فرمایی و مهجوری؟

اگر حکمی کنی بر من، به چیزی کن که بتوانم

دلم بردی و می‌دانم که: پیش توست و می‌دانی

تو هم لیکن نمی‌گویی، که می‌گویی: نمی‌دانم

مرا دیوانه می‌دارد سر زلف پریرویی

که گر با من در آرد سر، کند حالی سلیمانم

ازین اندیشه در دامن کشیدم پای صد نوبت

اگر یاد سر زلفش نمی‌گیرد گریبانم

نگارینا، چرا کردی تو با همچون منی سختی؟

که اندر عهد خود هرگز ندیدی سست‌پیمانم

به هر حکمی که فرمایی، مکن تقصیر، کز خوبان

تو را بر اوحدی حکمست و من هم بنده فرمانم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم

گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم

به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم

به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم

به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من

[...]

انوری

ترا من دوست می‌دارم ندانم چیست درمانم

نه روی هجر می‌بینم نه راه وصل می‌دانم

نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم

نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم

دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مولانا

درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم

مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم

دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی

چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم

مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایب‌ها

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم

قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد

تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نِه

[...]

حکیم نزاری

مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم

ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم

اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم

نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم

چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه