گنجور

 
اوحدی

پستهٔ آن ماه مروارید گوش

چون بخندد بشکند بازار نوش

صورت او مایهٔ لطفست و ناز

پیکر او سایهٔ عقلست و هوش

نرگس جادو فریبش سحر پاش

سنبل هاروت بندش لاله پوش

چون مگس برسر نهد هر لحظه دست

از لب چون لعل او شکر فروش

در غم او باز دیگ سینه را

آتشی کردم، که ننشیند ز جوش

خاطر ما کی خراشیدی چنین؟

گر به گوش او رسیدی این خروش

دوش آب دیده از سر می‌گذشت

در غم آن زلفهای تا به دوش

اوحدی، تا کی کشی بار غمش؟

از کشش چون نیست سودی، پس مکوش

گر به قولت گوش میدارد، بنال

ور سخن در وی نمی‌گیرد، خموش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

از خراسان آن خورِ طاووس وش

سوی خاور می‌خرامد شاد و خوش

مولانا

عقل آمد عاشقا خود را بپوش

وای ما ای وای ما از عقل و هوش

یا برو از جمع ما ای چشم و عقل

یا شوم از ننگ تو بی‌چشم و گوش

تو چو آبی ز آتش ما دور شو

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۸۶ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

ای لبت عقلم به غارت داده دوش

وی دو چشم مستت از من برده هوش

تاختن کردی چو یاغی بر سرم

در چریک صبرم افکندی خروش

نا شکیبایی و بی صبری ببرد

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه