چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را
زلف و رخ تو طیره کند مشک و ماه را
یزدان هزار عذر بخواهد ز روی تو
فردا که هیچ عذر نباشد گناه را
نشگفت پای ما که بر آید به سنگ غم
زیرت که احتیاط نکردیم راه را
دارم گواه آنکه تو کشتی مرا، ولیک
ترسم که: نرگست بفریبد گواه را
روزی چنان بگریم ازین غم، که اشک من
ز آن خاک آستان بدماند گیاه را
گر بشنود جفا که تو در شهر میکنی
خسرو بیاغیان نفرستد سپاه را
شد سالها که بندهٔ تست اوحدی، دریغ
کز حال بندگان خبری نیست شاه را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف زیبایی و تاثیر عمیق معشوق بر خود میپردازد. او با بیان اینکه چهره و موهای محبوبش میتواند ماه و مشک را تحتالشعاع قرار دهد، به محبت و عشق عمیقش اشاره میکند. شاعر از عذری که یزدان به خاطر معشوق از او میخواهد سخن میگوید و اظهار میکند که در روز حساب نمیتواند بهانهای برای گناه خود پیدا کند. او درباره غم و اندوهی که بر دلش سنگینی میکند و چگونگی تأثیر آن بر وجودش صحبت میکند. شاعر از کشتی شدن در عشق معشوق میگوید و نگران است که زیبایی معشوقش باعث فریب گواه عشقش شود. در نهایت، او به یکنواختی و غفلت دربار اشاره میکند و غم خود را بیان میکند که هیچ خبری از حال بندگان نیست.
هوش مصنوعی: زمانی که تو به شیوهای منحرف میشوی، زلف و چهرهات باعث میشود که عطر و زیبایی مشک و ماه تحتالشعاع قرار گیرد.
هوش مصنوعی: خداوند فردا هزار دلیل و عذر از تو خواهد خواست، در حالی که هیچ عذری برای گناه وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: پای ما از بر خورد با سنگ غم نمیلرزد، زیرا در انتخاب راه، احتیاط نکردیم.
هوش مصنوعی: من گواهی دارم که تو مرا غرق کردهای، اما میترسم که چشمان نرگست، گواهی را فریب دهد.
هوش مصنوعی: روزی آنچنان از درد و غم میگریم که اشکهای من آنقدر زیاد خواهد شد که میتواند به خاک آستان تبدیل شود و گیاهی در آن بروید.
هوش مصنوعی: اگر ظلمهایی که تو در شهر میکنی به گوش خسرو برسد، او هیچ سرزمینداری را برای جنگ به سوی تو نخواهد فرستاد.
هوش مصنوعی: سالهاست که من بندهٔ تو هستم، ای اوحدی؛ دریغ و افسوس که از حال بندگان، خبری از شاه نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا تو بتاب کردی زلف سپاه را
در تو بماند چشم به خوبی سیاه را
ای رشک مهر و ماه تو گر نیک بنگری
در مهر و ماه طیره کنی مهر و ماه را
گر هیچ بایدت که شوی مشک بوی تو
[...]
خور گرچه نور بخشد هر ماه ماه را
روبد بدیده پیشش صد راه راه را
شاهان ز تاج و گاه، شرف یافتند و او
گه تاج را شرف دهد و گاه گاه را
گر گاه در پناه وی آید ظفر دهد
[...]
مویم سپید و نامه سیه ماند از گناه
جز عذر و توبه چاره ندانم گناه را
خواهم که عفو و رحمت و لطف تو ای خدا
در کار این سپید کند آن سیاه را
ای تخت را خجسته تر از تاج گاه را
وی ملک را فریضه تر از نور ماه را
ای نقش بند دولت بند قبای تو
فر همای داد به سربر کلاه را
روزی که بر نشینی تاج سفیده دم
[...]
آن روی بین که حسن بپوشید ماه را
وآن دام زلف و دانهٔ خال سیاه را
من سرو را قبا نشنیدم دگر که بست
بر فرق آفتاب ندیدم کلاه را
گر صورتی چنین به قیامت برآورند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.