نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را
چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟
اگر نه دامن از گوهر بریزد چون فلک شاید
که هر صبحی تو برخیزی چو خورشید از کنار او را
دلم لعل لبت بر دست، اگر پوشیده میداری
من اینک فاش میگویم! به نزدیک من آر او را
مجو آزار آن بیدل، که از سودای وصل تو
دلش پیوسته در بندست و جان در زیر بار او را
سر زلفت پریشانی بسی کرد، از به چنک آید
بده تا بی و بر بند و به دست من سپار او را
بحال اوحدی هرگز نکری التفات اکنون
چو میگویی، غلام ماست، یاری نیک دار او را
نگاهی کن درو یک بار و او را بنده خود خوان
گذاری کن برو یک روز و خاک خود شمار او را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی عشق و یاد محبوب است. شاعر با اشاره به اینکه هر کسی که یاد محبوبش را در دل دارد، هرگز نمیمیرد، به نور و روشنایی که محبوب به زندگی میآورد، اشاره میکند. او از محبوب درخواست میکند که با نزدیک شدن به او، محبتش را نشان دهد و از درد و رنج دوری بیدل میگوید که دلمشغول وصل محبوب است. شاعر به اشاره به زلفهای پریشان محبوب و تاثیر آن بر دل خود، از عشق و وابستگیاش سخن میگوید. در نهایت، از محبوب میخواهد تا نگاهی به او بیندازد و او را که بندهاش است، فراموش نکند.
هوش مصنوعی: هرکسی که تو را در این دنیا به یاد داشته باشد نمیمیرد؛ چون تو روشنایی وجود او هستی. پس با مرگ چه اهمیت دارد او؟
هوش مصنوعی: اگر دامنش (دامن زن) از گوهر (زیوری) نریزد، ممکن است که هر صبح مثل خورشید از کنار او بیدار شوی.
هوش مصنوعی: دل من آرزوی لعل و لبهای تو را دارد؛ اگر آن را پنهان میکنی، من بهوضوح بیان میکنم که اکنون او را به نزد من بیاور.
هوش مصنوعی: مراقب باش که دل شیدای او را نازک نرنجانی، زیرا او همیشه در آرزوی پیوستگی با توست و روحش زیر بار آرزوهایش در فشار است.
هوش مصنوعی: موهای تو خیلی پریشان شده است، اگر اجازه بدهی، من او را به دست میگیرم و به تو میسپارم تا دوباره مرتب شود.
هوش مصنوعی: اوحدی در حالتی است که هیچ توجهی به او نیست؛ اما اکنون که میگویی، او را غلام خود میدانم و از تو میخواهم که به او کمک خوبی بکنی.
هوش مصنوعی: یک بار به او نگاه کن و او را بندهی خودت بدان. یک روز به دور از او باش و او را مانند خاک و زمین خودت محسوب کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را
که سنگینی کند پیراهن بوی بهار او را
به سیر گلشنش با این نزاکت چون توان بردن
رسد ترسم ز موج نکهت گل زخم خار او را
خراش خار بیند از رگ گل رنگ رخسارش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.