گنجور

 
اوحدی

بیا، که دیدن رویت مبارکست صباح

بیا، که زنده به بوی تو می‌شوند ارواح

تویی، که وصل تو هر درد را بود درمان

تویی، که نام تو هر بند را بود مفتاح

فروغ روی تو بر جان چنان تجلی کرد

که بر سواد شب تیره پرتو مصباح

به راستی که: نظیرت کجا به دست آرد؟

هزار سال گر آفاق طی کند سیاح

من از شریعت عشق تو دارم این فتوی

که: می پرستی و رندی و عاشقیست مباح

صلاح ما همه در گوشهٔ خراباتست

چرا ملامت ما می‌کنند اهل صلاح؟

سزد که: خار خورند از رخ تو گل رویان

که بلبلیست ترا همچو اوحدی مداح

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مسعود سعد سلمان

زهی هوا را طواف و چرخ را مساح

که جسم تو ز بخارست و پرتو ز ریاح

اگر به صورت و ترکیب هستی از اجسام

چرا به بالا تازی ز پست چون ارواح

ز دوستی که تو داری همی پریدن را

[...]

حکیم نزاری

همین که بانگ بر آید که فالق الصباح

غذای روح طلب کن بخواه کوزه راح

اگر جماد نیی جنبشی کن ای غافل

مباش کم ز وحوش و طیور وقت صباح

برای دفع مخالف گر اتفاق افتد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
خواجوی کرمانی

بنوش لعل مذاب از زمرّدین اقداح

ببین که جوهر روحست در قدح یا راح

خوشا بروی سمن عارضان سیم اندام

عقیق ناب مروّق ز سیمگون اقداح

بریز خون صراحی که در شریعت عشق

[...]

سلمان ساوجی

مشیر ملک و صلاح زمانه عزالدین

که هر چه هست به جز خدمت تو نیست صلاح

هرآنچه بر دل خصمت گذشته کج بوده

مگر به روز نبرد تو در سهام و رماح

به هر زمین که گذر کرده باد آبادی

[...]

کمال خجندی

چو شمعِ روز برافروخت از نسیمِ صَباح

بریز بادهٔ گلگون در آبگون اَقداح

ز ساقیانِ پری‌چهره خواه وقتِ صبوح

حیات جان ز لبِ جام و قوتِ روح از راح

مردان خرابات بین که از سرِ شوق

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال خجندی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه