گنجور

 
اوحدی

ای شب تیره فرع گیسیویت

اصل کفر از سیاهی مویت

مه ز دیوان مهر خواسته نور

وجه آن گشته روشن از رویت

بی‌سخن دم ببسته طوطی را

شیوهٔ شکر سخن گویت

مشک را در فکنده خون به جگر

نکهت زلف عنبرین بویت

خورده چوگان طعنه سیب بهشت

از زنخدان گرد چون گویت

از طراوت به تیر زده

ماه نو را کمان ابرویت

اوحدی را ز زلف بشکسته

تیزی چشم و تندی خویت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سیف فرغانی

هر دوچشمت ز فتنه نک خفته است

خفیه در زیر طاق ابرویت

بهر آشوبشان کند بیدار

هر زمان غمزه سخن گویت

استخوانی زدر برون انداز

[...]

ناصر بخارایی

ای فلک همچو گرد در کویت

گشته و ره نیافته سویت

مهر می‌خواند سورهٔ والشمس

صبحدم می‌دمید بر رویت

سایه‌بانی‌ست بر سر خورشید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه