گنجور

 
اوحدی

آن نفس را، که ناطقه گویند، بازیاب

تا روشنت شود سخن گنج در خراب

او را ز خود چو بازشناسی درو گریز

خود را ازو چو فرق کنی، رخ ز خود بتاب

سرچشمهٔ تویی تو، آن نور راستیست

وان کش توظن بری که تویی لمعهٔ سراب

از بهر آبروی مجازی، چو خاک پست

خود را مکن چو باد بهر آتشی کباب

پیوسته باژگونه نظر می‌کنی به خود

خود شخص باژگونه نماید ترا ز آب

خوابیست این حیوة طبیعی، ز روی عقل

مرگ اندر آورد سرت، ای بیخبر، ز خواب

گفتی که: عقل ما و تن ما و جان ما

این ماو ما که گفت؟ به من باز ده جواب

آن گرتو بودی آن دگران چیستند پس؟

ور غیرتست، در طلبش باش و بازیاب

فصلی از آن کتاب به دست آور، ای حکیم

تا نسخه‌ای ز خیر ببینی هزار باب

نیکی ستاره‌ایست کزو می‌کند طلوع

انسان حقیقتی که بدو دارد انتساب

هر شربتی که او ندهد نیست خوشگوار

هر دعوتی که او نکند نیست مستجاب

فعلش کمال ویژه و قولش صواب صرف

عهدش وفای خالص و حسنش حباب ناب

عقلش وزیر و روح مشیرست و دل سریر

تن بارگاه میر و ازو میر در حجاب

راه موحدان همه زو پیش رفت، اگر

توحیدت آرزوست بدان آستان شتاب

وهم و خیال حس تو من ذلکی دواند

اندر حساب هستی و او صدر آن حساب

او لب هستی تو و اکنون تو قشر او

زین قشر نا گذشته کجا بینی آن لباب؟

معراج واصلان تو بدین آستان طلب

ور نه چو دیو سوخته گردی بهر شهاب

او را اگر بجای بمانی، بماندت

همواره در مذلت و جاوید در عذاب

پیری به من رسید، لقب نور و چهره نور

و آن نور عرضه کرد برین چشم پر ز آب

سرش به حال من نظر لطف برگماشت

کز وی مرا معاینه شد سر صد کتاب

برداشت این نقاب و مرا دیده باز کرد

و آنگاه خود ز دیدهٔ من رفت در نقاب

تا راه دل به حضرت او برد اوحدی

آسوده شد ز زحمت تقلید شیخ و شاب

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

تا کی کنی عذاب و کنی ریش را خضاب؟

تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب؟

عنصری

گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب

گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب

گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف

گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب

گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
ناصرخسرو

ای باز کرده چشم و دل خفته را ز خواب،

بشنو سؤال خوب و جوابی بده صواب:

بنگر به چشم دل که دو چشم سرت هگرز

دیده‌است چشمه‌ای که درو نیست هیچ آب

چشمه‌ست و آب نیست، پس این چشمه چون بُوَد؟

[...]

مسعود سعد سلمان

چون از فراق دوست خبر دادم آن غراب

رنگ غراب داشت زمانه سیاه ناب

چونانکه از نشیمن بر بانگ تیر و زه

بجهد غراب ناگه جستم ز جای خواب

از گریه چون غرابم آواز در گلو

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

ای تیغ تو کشیده ترا ز تیغ آفتاب

ای نجم دین و از تو به کفر اندر اضطراب

با همت تو وهم نداند برید راه

با هیبت تو دهر نیارد چشید خواب

حکم ترا مطیع بود روز و شب فلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه