گنجور

 
عرفی

خوش آن محفل که از می گر سرایم رو بسوزاند

به هر جانب که غلتم داغ در پهلو بسوزاند

میا در باغ ما رضوان که نخل آرای این گلشن

به هر جانب که رو آرد، نسیمش رو بسوزاند

لبم گر با ترنم آشنا گردد در این معنی

صد آتش خانه از یک نعره ی یا هو بسوزاند

ز بهر عافیت زانو نرنجانی که از گرمی

سر شوریده ی من عشق را زانو بسوزاند

اگر یک دم نفس در دل نگهدارم، ز هر مویم

جهد برقی که چندین خانه از هر سو بسوزاند

چنان با نیک و بد عرفی، به سر بر کز پس مردن

مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

زگرمی خون من جوهر به تیغ او بسوزاند

فروغ لاله من آب را در جو بسوزاند

دل آن طالع کجا دارد کز آن رخسار گل چیند؟

مگر دلهای شب داغی به یاد او بسوزاند

میسر نیست از دنیا گذشتن هر سبکرو را

[...]

قدسی مشهدی

من و آیینه حسنی که تابش را بسوزاند

دلم را سجده‌های گرم او ابرو بسوزاند

دماغم پر شد از سودای آتشپاره‌ای چندان

که شب در کنج تنهایی سرم زانو بسوزاند

دلم را کرد بوی نافه سرگردان به صحرایی

[...]

سلیم تهرانی

به دل هر چیز بیند عشق آتشخو بسوزاند

ز گرمی در تن بیمار این تب، مو بسوزاند

به هندستان ز ما آیین دیگر در میان آمد

شود عاشق چو خواهد خویش را هندو بسوزاند

رود سوی چمن گر باد دامان نقاب او

[...]

سیدای نسفی

مرا هر شب تب هجران آن بدخو بسوزاند

به هر پهلو که گردم بسترم پهلو بسوزاند

به روی صفحه دل هر فسونی را که بنویسم

دچارش گر شوم آن نرگس جادو بسوزاند

نمی دانم کدامین سبز خط در باغ می آید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه