گر شوم صد سال محروم از نگاه روی دوست
دیده نگشایم مگر وقتی که آیم سوی دوست
تا قیامت هر سر مویم جدا در خون تپد
گر به آرامم نباشد رخصت از سرکوی دوست
ای مسیحا زانو از لطفم به زیر سر منه
عهد این شوریده سر مشکن به خشت کوی دوست
از کمال خرمی عاشق نگنجد در کفن
گر نسیمی آید و گوید که دارم بوی دوست
کس نمی پیچد ز عرض مهر عرفی، منع بس
من ز دل پرسیده ام ، او می شناسد خوی دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر شاعر به عشق و دلتنگی اشاره دارد. او میگوید که حتی اگر برای صد سال از دیدن چهره محبوبش محروم شود، باز هم چشمانش را نخواهد گشود مگر در حضور او. همچنین، او بیان میکند که حتی اگر تا قیامت از درد و رنج دوری او بمیرد، اگر اجازه نداشته باشد به حضورش درآید، آرام نخواهد گرفت. شاعر از محبوبش درخواست میکند که از لطفش بهرهاش نهد و وعده ندهد که به سادگی از عهد و پیمان عاشقانهاش بگذرد. در پایان، او میگوید که هیچ کس نمیتواند از عشق و محبت واقعی فرار کند، زیرا دل او نزدیک به حقیقت و شناخت محبوب است.
هوش مصنوعی: اگر صد سال از دیدن چهرهی محبوبم محروم باشم، هرگز چشمانم را نمیگشایم مگر زمانی که به سوی او بروم.
هوش مصنوعی: هر شب تا قیامت، اگرچه سرم جدا شود، در خون غم میغلتد، چون هیچ اجازهای برای آرامش ندارم، از کوی محبوب.
هوش مصنوعی: ای مسیحا، لطف خودت را بر سر من بگذار و قول این دیوانه را نشکن و مرا از راه دوستی دور نکن.
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی آنقدر عمیق و زنده است که حتی در لحظههای سخت و غمگین، نمیتوان آن را در قالب غم و درد محدود کرد. اگر نسیمی بیاید و بویی از دوست را بیاورد، تمام رنگ و رو را عوض میکند و عشق زنده میشود.
هوش مصنوعی: هیچ کسی به محبت و عشق واقعی بیتوجهی نمیکند، و من بارها از دل خود سؤال کردهام که اوه، تنها او است که دوستی را به خوبی میشناسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست
دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم
ور نسازد میبباید ساختن با خوی دوست
گر قبولم میکند مملوک خود میپرورد
[...]
باز دیدم خویشتن را در بهشتِ کویِ دوست
آبِ حیوان نوش کردم بر جمالِ رویِ دوست
دست در کش خفته لب بر چشمۀ حیوان یار
طوقِ گردن کرده مار حلقۀ گیسویِ دوست
در غلط می افکنم خود را و می گویم به دل
[...]
ماه عیدست این ندانم یا خم ابروی دوست
روز نوروزست تابان در جهان یا روی دوست
آفتاب از روی چون مهرش مثالی روشنست
لیک طغرائی ندارد چون خم ابروی دوست
صبحدم نرگس چو چشم از خواب مستی برگشاد
[...]
آفتاب حسن را برج شرف شد روی دوست
سایه دولت خوهی بیرون مباش از کوی دوست
کی تواند روی او بی عشق دشمن روی دید
دوست روی عشق باید تا ببیند روی دوست
گرچه جان بخش است بوی دوست مر عشاق را
[...]
عید شد خواهیم دیدن ماه یعنی روی دوست
روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست
دیده ها از بامها در جست و جوی ماه نو
عاشقان از پستی و بالا به جست و جوی دوست
لیلة القدری که در وی بود حلقه حلقه روح
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.