گنجور

 
عرفی

در باغ طبیعت بفشردیم قدم را

چیدیم و گذشتیم،گل شادی و غم را

نوبت به من افتاد، بگویید که دوران

آرایشی از نو بکند مسند جم را

در بحث دل و عشق تصرف نتوان کرد

در خون کشد این مساله برهان حکم را

الماس بود طعنه شنو از جگر ما

بیهوده به زهرآب مده تیغ ستم را

در روضه چو با این دهن تلخ بخندم

بس غوطه که در زهر دهم باغ ارم را

ما سجده بر سایه ی دیوار کنشتیم

از بی ادبان پرس حرم گاه صنم را

عرفی غم دل گر طلب جان کند از تو

زنهار بر افشان و مرنجان دل غم را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوالفرج رونی

امروز نشاطی است فره فضل و کرم را

و امروز وفاقیست عجب تیغ و قلم را

زیرا که در او بر شرف گوهر آدم

تقدیر همی وقف کند عرض حشم را

منصور سعید آنکه به انعام و به افضال

[...]

انوری

ای قاعدهٔ تازه ز دست تو کرم را

وی مرتبهٔ نو ز بنان تو قلم را

از سحر بنان تو وز اعجاز کف تست

گر کار گذاریست قلم را و کرم را

تقدیم تو جاییست که از پس روی آن

[...]

سیف فرغانی

ای بر گل روی تو حسد باغ ارم را

بت کیست که سجده نکند چون تو صنم را

خورشید نهد غاشیه حکم تو بر دوش

در موکب حسنت مه استاره حشم را

در جیب چمن باد صبا مشک فشاند

[...]

کمال خجندی

دوش از در میخانه بدیدیم حرم را

می نوش و ببین قسمت میدان کرم را

فرمان خرد بر دل هشیار نویسند

حکمی نبود بر سر دیوان قلم را

ای مست گر افتی به سر تربت شاهان

[...]

میلی

ای قافله‌سالار، غمت راه عدم را

وی سلسله جنبان خم زلف تو ستم را

افسونگر عشق تو ندانم به چه حکمت

سرمایهٔ آسوده‌دلی کرده الم را

هرگه گذری از در بتخانه خرامان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه