گنجور

 
حکیم نزاری

دلِ گم کرده را چندان که می جویم نمی یابم

همان به تر که بر دنبالِ مرغِ رفته نشتابم

دم از من بر نمی آید غم از من بر نمی گردد

ملول از جمعِ حُسّادم نفور از منعِ بوّابم

توانم چاره یی کردن دمی با خود برآوردن

اگر جمعیّتِ خاطر مرتّب دارد اسبابم

چنان مستوحش از خویشم چنان مستغرقِ فکرم

که از مشغولیِ خاطر نمی گیرد دگر خوابم

اگر وقتی دگر در آشنایی می زدم دستی

کنونم پای از جا رفت و از سر برگذشت آبم

منم این در قفایِ بخت ضایع کرده سرگردان

برون رفتند و بر بستند رخت از منزل اصحابم

نظر پیوسته بر محرابِ ابرویِ بتان دارم

مسلمانی نباشد روی اگر از قبله بر تابم

عبادت خانه رد کردم به رندی سر برآوردم

چو ابرویِ بتان دیدم بگشت از قبله محرابم

نصیحت در نمی گیرد ملامت گر نمی داند

که رغبت می کشد با مرکزِ فطرت به قلّابم

نزاری ای به زاری باز می گوی و اسف می خور

دل گم کرده را چندان که می جویم نمی یابم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

من اندر خود نمی‌یابم که روی از دوست برتابم

بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم

تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی

وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم

بیار ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه

[...]

سلمان ساوجی

به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بی‌خور و خوابم

به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم

به جان عاشقان، یعنی لبت کامد به لب جانم

به خاک پای تو یعنی، سرم کز سر گذشت آبم

به خاک کعبه کویت، به حق حلقه مویت

[...]

نظام قاری

به چشمانت که تا رفتی ز چشمم بی‌خور و خوابم

به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم

بنقش چادرشب کز نهالی بیخورو جوابم

بروی مهوش والا که من از شده در تابم

بگرمی تن قندس بنرمی بر قاقم

[...]

صائب تبریزی

حدیث تلخ ناصح کرد بیخود چون می نابم

زبان مار شد از مستی غفلت رگ خوابم

به گرد من رسیدن کار هر سبک جولان

که از دریا غبارآلود بیرون رفت سیلابم

چنان ناسازگاری ریشه دارد در وجود من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
جویای تبریزی

بود آسودگی در اضطراب از چشم بی‌تابم

چو نبض خسته دایم در طپش باشد رگ خوابم

مرا دل کندن از صهبا کم از جان کندنی نبود

در اعضا ریشه دارد از رگ تلخی می نابم

ز مستی رتبهٔ جمشید باشد بینوایان را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه