گنجور

 
صائب تبریزی

حدیث تلخ ناصح کرد بیخود چون می نابم

زبان مار شد از مستی غفلت رگ خوابم

به گرد من رسیدن کار هر سبک جولان

که از دریا غبارآلود بیرون رفت سیلابم

چنان ناسازگاری ریشه دارد در وجود من

که از شیرازه مژگان پریشان می شود خوابم

همان چشم چراغ از تنگدستان جهان دارم

اگر چه طاق در حاجت روایی همچو محرابم

به زور جذبه من زور دریا برنمی آید

به ساحل می کشانم گر نهنگ افتد به قلابم

مباش ای ساده لوح از ظاهر هموار من ایمن

که دارد برقها پوشیده زیر ابر سنجابم

نگردید از سفیدیهای مو آیینه ام روشن

زهی غفلت که در صبح قیامت می برد خوابم

پس از عمری که از نیسان گرفتم قطره آبی

گره شد چون گهر از تشنه چشمان در گلو آبم

به نسبت گر شود سررشته پیوندها محکم

مرا این بس که با موی میان یار همتابم

مکن ای شمع با من سرکشی کز پاکدامانی

به یک خمیازه خشک از تو قانع همچو محرابم

خموشی بر نیاید با دل پرشور من صائب

نه آن بحرم که مهر لب تواند گشت گردابم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

من اندر خود نمی‌یابم که روی از دوست برتابم

بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم

تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی

وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم

بیار ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه

[...]

حکیم نزاری

دلِ گم کرده را چندان که می جویم نمی یابم

همان به تر که بر دنبالِ مرغِ رفته نشتابم

دم از من بر نمی آید غم از من بر نمی گردد

ملول از جمعِ حُسّادم نفور از منعِ بوّابم

توانم چاره یی کردن دمی با خود برآوردن

[...]

سلمان ساوجی

به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بی‌خور و خوابم

به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم

به جان عاشقان، یعنی لبت کامد به لب جانم

به خاک پای تو یعنی، سرم کز سر گذشت آبم

به خاک کعبه کویت، به حق حلقه مویت

[...]

نظام قاری

به چشمانت که تا رفتی ز چشمم بی‌خور و خوابم

به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم

بنقش چادرشب کز نهالی بیخورو جوابم

بروی مهوش والا که من از شده در تابم

بگرمی تن قندس بنرمی بر قاقم

[...]

صائب تبریزی

ز کوشش حاصلی غیر از غبار دل نمی یابم

به از افتادگی این راه را منزل نمی یابم

که گردانید از عالم ندانم روی دلها را

که از صاحبدلان عهد روی دل نمی یابم

چه ساعت بود بند از پای من برداشت بیتابی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه