گنجور

 
حکیم نزاری

ایبها العشّاق این کار به آسانی نیست

عشق کآسودگی تن طلبد جانی نیست

میل دل را نظر خاطر جان کی باشد

نفس بل هوسی چون دم رحمانی نیست

حجّتی نیست که خاصیت روحانی چیست

آن که در علّت روحانی و انسانی نیست

جوهر عشق تو کی بی غرض آمد کز عشق

کلّ مقصود تو جز شهوت شیطانی نیست

از محمّد چه زنی لاف که در باطن تو

روش بوذری و سیرت سلمانی نیست

صورت کج نتوان گفت بود سیرت راست

به مسلمانی کاین راه مسلمانی نیست

گو نه خضرست هر آن کس که بود خضراپوش

رند بودن به صفت زاهد یزدانی نیست

آخر ای دیو صفت فرش چه می آرایی

هر سلیمانی را فرّ سلیمانی نیست

بوش کم کن که گر از کبر توان سلطان بود

در سر هیچ گدا نیست که سلطانی نیست

پیش احمق مبر این رمز نزاری کان جا

هیچ دانستنی یی با تو چو نادانی نیست

سخن عشق ترا حوصله ای می باید

مرغ اسرا تو در هر قفس ارزانی نیست