گنجور

 
حکیم نزاری

شب فراق که را طاقت شکیبایی ست

عذاب مردم عاشق بلای تنهایی ست

در آمدیم ز پا ای فراق مردم خوار

به پنجه ی تو که را بازوی توانایی ست

غراق و ارمن و ایران به پا فرو کردم

هنوز در سرم آشوب آن بخاراییست

خبر نمی رود از حال من که فریادم

به گوش خلق رسد کان غریب سودایی ست

به یک دگر بنمایند هر کجا که روم

که آن شکسته ی عشق این جوان شیدایی ست

به یک دگر بنمایند هر کجا که روم

که آن شکسته ی عشق این جوان شیدایی ست

امید نیست که جایی قرار گیرد یار

اگر چه ننگ ندارم ز نام هرجایی ست

به لطف خویش خدا را ببخش و بنوازم

که وقت بنده نوازی و بنده بخشایی ست

گمان برند که با خویشم اختیاری هست

تو واقفی که نه خود بینی و نه خودرایی ست

مه خرقه و مه دو تایی که پشت طاقت من

دو تا چو پشت معبّد ز بارِ یکتایی ست

نفس چه میزنم ای خاک بر سرم که دمی

که با مسیح دمی نیست باد پیمایی ست

نمی دهند رضا عاقلان به شیفتگی

مراد دانش ایشان خلاف دانایی ست

نشان یوسف معنی کسی تواند کرد

کز اندرون و برون صورتش زلیخایی ست

ز دست خانه نشینان نزاری مسکین

همی گریزد از آن هم چو وحش صحرایی ست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجد همگر

نه در فراق توام طاقت شکیبائیست

نه در وصال توام ایمنی ز شیدائیست

نه در وصال تو شادم نه در فراق صبور

چه طالع است مرا یارب این چه رسوائیست

مرا به عادت هر یار رنج دل منما

[...]

سعدی

مرا از آن‌چه که بیرونِ شهر، صحرایی‌ست

قرینِ دوست به هرجا که هست خوش‌جایی‌ست

کسی که روی تو دیده‌ست از او عجب دارم

که باز در همه عمرش سرِ تماشایی‌ست

امیدِ وصل مدار و خیالِ دوست مبند

[...]

قاسم انوار

ز بحر عشق تو هر قطره ای چو دریاییست

بکوی وصل تو هر پشه ای چو عنقاییست

هزار دیده کنم وام، اگر توانم کرد

که در جمال تو هر دیده را تماشاییست

دل مرا بهوای تو ذوق سربازیست

[...]

فیاض لاهیجی

مگو ز عقل که دام فریب خودرایی‌ست

مبین به علم که آیینة خودآرایی‌ست

کسی که بادة تحقیق خورده می‌داند

که اعتراف به جهل از کمال دانایی‌ست

جهان ز حیرت حسن تو نقش دیوارست

[...]

بیدل دهلوی

ز خویش‌ مگذر اگر جوهرت‌ شناسایی‌ ست

که خو‌‌دپرستی عالم‌، بهار یکتایی‌ست

نه‌ گلشنی‌ست به پیش نظر، نه دشت و نه در

بلندی مژه ا‌ت منظر خودآرایی‌ست

بهار رمز ازل تا چه وقت گیرد رنگ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه