ای جا که منم تا به خرابات بسی نیست
لیکن چه کنم محرم این راز کسی نیست
بر سر بتوان رفت به منزل گه محبوب
سهل است پیاده بروم گر فَرَسی نیست
پنداشتم اوّل که مرا خاص مرایی
در هیچ سری نیست که از تو هوسی نیست
بی دوست بهشتم به چه کارست و نه مردم
گر بر دل من هر دو جهان جز حرسی نیست
بر چشمه ی چشمم بنشین تا بگشایی
خوناب چو سیلاب که کم از ارسی نیست
چه کاه برِ همّت مردان چه کُهِ قاف
عنقای تو در چشم نزاری مگسی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به احوالات عشق و دلتنگی شاعر اشاره دارد. شاعر به خرابات و دلشکستگی اشاره میکند و میگوید که محرم راز او کسی نیست. او میگوید اگرچه رفتن به سرای محبوب آسان است، اما او نیاز به دلایل بیشتری دارد. از اول فکر میکرد که فقط او به عشقش فکر میکند، ولی متوجه میشود که دیگران نیز درگیر همین حسها هستند. او وجود معشوق را ضروری میداند و میگوید بدون عشق، بهشت نیز برایش بیفایده است. در پایان، به تصویر آن محبوب و زیباییاش اشاره میکند و میگوید به او نزدیک شود تا راز دلش را بگشاید. به طور کلی، این شعر حس تنهایی، عشق و نیاز به وصال را به زیبایی به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: جایی که من هستم، تا رسیدن به میخانه و عشق بسیار راه است، اما چه کنم که هیچکس را نیست که این راز را درک کند و با من شریک شود.
هوش مصنوعی: رفتن به خانهی محبوب کار آسانی است، حتی اگر بتوانم پیاده بروم، چه اهمیتی دارد که سوار بر اسب نباشم.
هوش مصنوعی: در ابتدا فکر میکردم که هیچ چیزی در دل من به تو وابسته نیست و هیچ خواستهای از تو ندارم.
هوش مصنوعی: بدون دوست، بهشت چه فایدهای دارد و برای من انسان بودن در این دنیا چه ارزشی دارد، وقتی که در دل من جز حرص و طمع چیزی نیست.
هوش مصنوعی: بر چشمان من نشستهای تا اشکهایم را مانند سیلابی جاری کنی که از شدت احساس، هیچ چیزی از آن کمتر نیست.
هوش مصنوعی: مردان بزرگ و با اراده را نمیتوان با چیزهای ناچیز تحت تأثیر قرار داد؛ حتی اگر در برابر کوهی بزرگ از مشکلات و چالشها قرار بگیرند، باز هم مثل مگسی در نظرشان کوچک و بیاهمیت خواهند بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای هم نفسان لایق من هم نفسی نیست
در خورد من آخر چه کسم من که کسی نیست
دارم هوس هم نفسی در سر و جانی
بر دوش سری نیست که در وی هوسی نیست
فرهاد صفت بر لب شیرین بدهم جان
[...]
مشنو که مرا با لب لعلت هوسی نیست
کاندر شکرستان شکری بی مگسی نیست
کس نیست که در دل غم عشق تو ندارد
کانرا که غم عشق کسی نیست کسی نیست
باز آی که با هم نفسی خوش بنشینیم
[...]
فریاد همی دارم و فریاد رسی نیست
پندار درین گنبد فیروزه کسی نیست
ای باد خبر بر، بر آن یار همی دم
کز بهر خبر جز تو مرا همنفسی نیست
از هستی من جز نفسی باز نماندهست
[...]
افسوس که جز ناله مرا همنفسی نیست
فریاد که خون شد دل و فریادرسی نیست
کس نیست که گوید خبر از منزل مقصود
وز هیچ طرف نیز صدای جرسی نیست
ما را هوس توست برآنیم که در سر
[...]
دل مرده از آنم که مسیحا نفسی نیست
فریادم از آنست که فریاد رسی نیست
از خانقه ایشیخ در کس نگشایند
معلوم شد امروز که در خانه کسی نیست
ای مرغ گرفتار که دوری ز گلستان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.