گنجور

 
حکیم نزاری

خون شد دل مجروحم در گوشه‌ی تنهایی

ای بخت نمی‌دانم تا کی به سرم آیی

صبری و دلی باید کز عهده برون آید

ور نی که تواند کرد از دوست شکیبایی

آرام نمی‌گیرد با خویش نمی‌آید

تا من چه کنم آخر با این دل سودایی

ای دوست امانم ده زین ورطه‌ی نومیدی

وی بخت خلاصم کن زین محنتِ تنهایی

این بارم اگر دولت باز آید و بنوازد

دیگر نکنم هرگز خودبینی و خود رایی

تسلیم نمی‌گردم در عالم جمعیت

این تفرقه باری نیست الّا همه از مایی

مسکین‌تر و عاجزتر از من نبود عاشق

من خود نکنم هرگز دعویِ توانایی

ماییم و دلی وین دل از عشق تو بی حاصل

وین بند چنین مشکل باشد که تو بگشایی

در چشم نمی‌آید جز دوست مرا چیزی

خود غیر نمی‌گنجد در منظر بینایی

مه کیست که بارویت در معرض حسن آید

شب گرد جهان پیما تنها روِ هر جایی

ای مردمک چشمم از روضه‌ی بینایی

بستانِ جمالت را هستند تماشایی

بی چاره نزاری شد فرتوت و سرآسیمه

در خانه ز بی یاری در شهر ز بی جایی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عطار

دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی

رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی

قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان

حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی

گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

با هر کی تو درسازی می‌دانک نیاسایی

زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی

تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا

کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی

بردار صراحی را بگذار صلاحی را

[...]

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی

ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند

هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی

دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست

[...]

حکیم نزاری

عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی

ای عقل درین منزل مِن بعد چه می‌پایی

گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی

تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی

گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
امیرخسرو دهلوی

تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی

چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی

سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل

ای صبر، همین بودت بازوی توانایی

در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه