ز بی یاری و بی کاری و بی خوابی و تنهایی
چو مجنونِ بنی عامر شدم یک باره سودایی
به هر َلیلی که بی لیلی به روز آورده ام صد ره
به گردِ حی به حی برگشته ام چون قیس شیدایی
تنی دارم گدازان همچو قلعی بر سر آتش
دلی در سینه هم چون زیبق از بس ناشکیبایی
گروهی نیک خواهان بازدارندم ز فرتوتی
گروهی بد سگالان عیب گویندم ز خودرایی
مرا یاری موافق بس دگر چیزی نمیخواهم
ندارم در پریشانی هوای خانه آرایی
من و کنجی و دم سازی هم آوازی و هم رازی
شکستم عهد برنایی گرفتم ترک رعنایی
طمع ببریدم از یکران تبرّا کردم از میدان
کنون معلولم از پیری و معزولم ز برنایی
تنم بگداخت هم چون شمع از طوفانِ بی خوابی
دلم بگرفت هم چون سمع از نقصان بینایی
چو هر چیزی که دانستم فرامش کرد می باید
پشیمانم ز دانایی پشیمانم ز دانایی
به تنهایی از آن گشتم به کنجِ خویشتن قانع
چو قیسم تا نباید شد کهستانی و صحرایی
ضرورت ناگزیرست از جمال جفت انسانی
اگر چه بی کمالی نیست یک رویی و یک رایی
نزاری توانی شد درون حلقه مردان
مگر وقتی که از بود و نبود خود برون آیی
کنون هنگام آن آمد که هم چون گل کنی پاره
گریبان هوس ناکی زدست دامن آلایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساس تنهایی و بیفکری خود میگوید و به طور خاص به حالتی شبیه مجنون بنی عامر اشاره میکند. او در جستجوی عشق و الهام زندگی به سر میبرد و به تشبیههایی از آتش و گدازان بودن خود میپردازد. احساس خستگی ناشی از بیخوابی و بیکاری او را در وضعیتی ناپایدار قرار داده است. او با تمثیلهای مختلف به خود راستی و ناتوانیهایش اشاره میکند و در نهایت به این نتیجه میرسد که نمیتواند از تنهایی و فقدان عشق فراری باشد و نیاز به وجود انسانی دیگر برای تکمیل زندگیاش دارد. شاعر احساس میکند که زمان تغییر و رهایی از خودخواهیاش رسیده است.
هوش مصنوعی: به خاطر نداشتن یار، بیکاری، بیخوابی و تنهایی، ناگهان مانند مجنونِ بنی عامر دچار دیوانگی و شیدایی شدم.
هوش مصنوعی: به هر دلیلی که به دوری از لیلی گذراندهام، بارها و بارها به دور حیات بازگشتهام، مانند قیس عاشق و دیوانه.
هوش مصنوعی: بدنی دارم که در حال ذوب شدن است، مانند قلع که بر روی آتش قرار دارد، و دلی در سینهام دارم که به خاطر بیتابیام همچون زیبق داغ و تپنده است.
هوش مصنوعی: عدهای با نیت خوب میخواهند مانع من شوند که ضعیف و پیر شوم، و گروهی دیگر که نیّت بد دارند، به من انتقاد میکنند و من را به خودخواهی متهم میسازند.
هوش مصنوعی: من به کمک و همدمی که همراهم باشد نیاز دارم و به چیزی دیگر احتیاجی ندارم؛ در این حالتی که دچارش هستم، تنها خواستهام نزدیکی به خانه و آرامش است.
هوش مصنوعی: من در گوشهای نشستهام و با همدمی که همآوا و همراز است، به ساختن نغمهای سرگرم هستم. عهدی را که با گذشتهام بستم، شکستهام و از زیباییهای دنیای جوانی فاصله گرفتهام.
هوش مصنوعی: من از انتظار بیپایان خسته شدم و از رقابتهای بینتیجه کنار کشیدهام. اکنون به دلیل پیری و ناتوانی، از دستاوردها و پیشرفتها دور ماندهام.
هوش مصنوعی: بدن من مانند شمع از بیخوابی به شدت رنج میبرد و قلبم نیز مانند انسانی که قدرت دیدن ندارد، در غم و اندوه فرو رفته است.
هوش مصنوعی: وقتی هر چیزی که یاد گرفتهام را فراموش کردهام، باید از دانستن پشیمان باشم.
هوش مصنوعی: به تنهایی در گوشهای از خودم آرام و راضی هستم، مانند قیس که نباید به بیابان و دشت کشیده شوم.
هوش مصنوعی: نیاز به زیبایی دو نفر انسان در زندگی ضروری است، حتی اگر یکی از آنها نقصهایی داشته باشد. تفاوت در نظر و ظاهر وجود دارد، اما وجود ارتباط و همفکری مهمتر است.
هوش مصنوعی: برای اینکه در جمع مردان و قویترها قرار بگیری و توانمندیهای خود را نشان دهی، باید از نگرانیهای خود درباره وجود و عدم خود فراتر بروی و به عمق وجودت نگاهی ژرفتر کنی.
هوش مصنوعی: اکنون زمانی است که باید همچون گلی، گوشهای از لباس خود را به عشق و آرزو های دلگرم ببخشی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهار آمد من و هر روز نو باغی و نو جایی
به گشتن هر زمان عزمی به بودن هر زمان رایی
قدح پر باده رنگین به دست باده پیمایی
چو مرغ از گل به گل هر ساعتی دیگر تماشایی
نگاری با من و رویی نه رویی بلکه دیبایی
[...]
شبی تاری چو بیساحل دمان پر قیر دریائی
فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی
نشیب و توده و بالا همه خاموش و بیجنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی
زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده
[...]
ایا بی حد و مانندی که بی مثلی و همتایی
تو آن بی مثل و بی شبهی که دور از دانش مایی
ز وهمی کز خرد خیزد تو زان وهم و خرد در وی
ز رایی کز هوا خیزد تو دور از چشم آن رایی
پشیمانست دل زیرا که تو اسرارها دانی
[...]
خرد را دوش میگفتم که ای اکسیر دانایی
همت بیمغز هشیاری همت بیدیده بینایی
چه گویی در وجود آن کیست کو شایستگی دارد
که تو با آب روی خویش خاک پای او شایی
کسی کاندر جهان بیهیچ استکمال از غیری
[...]
زهی اخلاق تو محمود همچون عقل و دانائی
زهی ایام تو مشکور همچون عهد برنائی
امام شرق رکن الدینکه سوی حضرتت دایم
خطاب انجم و چرخست مولانا و مولائی
اضافت با کف رادت ز گیتی گنج پردازی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.